عباسی
بیتاب کلمات مشوشی
گردیدن
گردیدن از دریا
که بر سنگها تراشیده
الماس های سردی گردیده
بر اندام معشوقی
بیتاب نمنم حرفهای مردم
که بر صورت تو ریخته
رنگین از نمکسودی دریا
خونین از اشک
بیتاب آسمان شدن
آنجا که در دریا پایان مییابد
همانجا که ماه
فکر میکند رفته
ولی هنوز اینجاست
بیتاب ستارهی قرمز ماندن
توی روزهای ابری
وقتی سرما
دیدن را
جدا میسازد از فهمیدن
بیتاب خانه گردیدن
برای سربازی
که خانه ندارد
تفنگ ندارد
کوله ندارد
پا ندارد
و زنش در بمباران مرده
بیتابی
در آن لحظهای که خیال
پرواز میکند
محو میشود
و دیگر
برنمیگردد
[+] --------------------------------- 
[0]