Persian
based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers
to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try myENGLISH SITE
من مردی
چهل و اندی ساله
حائز تمام لفاظات احتمالن برای نیاز
و دستهای بزرگی برای نوازش
عاشق طرز فکر تو هستم
و در این عشق شاخدار بنفش
هیچ چیزی احیانن
شهوانی نیست
و همانجور که انتظار داشتهای من
تنها
به آرامش آغوش تو محتاج ام
به لبخند آرامت
و چشمهات
که پرچم برابری است
و من در کتاب کلفت خواندهام
- من کتاب زیاد میخوانم -
که خوابیدن آرام در کنار هم
آغاز زیبای برابری است
بانوی من
یا مرا ببر به خونتون یا بیا به خونه ما
گفت "احتمالن دیفتیری خواهد آمد و یکیک شما میمیرید و هر چه لاطائلات هم از حرفهای من نوشتهاید با مردن شما می میرد" رو به دریا کرد گفت "برای تو میگویم دریا فقط برای تو میگویم" بعد با خود گفت "شت دریا نیز..." بعد بسیار گریست خورشید را خیره نگاه کرد و چیزی نگفت تا کور گشت و مرد
من؟ یا خوت؟ فکر کرده بودی وقتی بر گردی دختر با گیسوان کذایی و انتظار بی دلیل عمیقش تکیه داده به تیر فلزی ایستاده هنوز بعد این همه سال؟ تمام رفتن فکر میکردی نه؟ به همان کیف کوچک سرخ یا دستهای چاق؟ بلاهت مشکوک توی چشمهاش؟ و لرزش صدا؟ که برف ببارد و سرد شود بخنددی تا و تنتکان بدوی در میان بوتهها سگ دیوانه؟ که شادمان روی پشت بامها زوزه توی برفها بازی؟ بله متسفانه دخترک هنوز در کنار تیر ایستاده بوده میخواسته با کلاس با کیف قرمز در انتهای کوچ لیدی این رد باشد امان ولی امان از این دامان لعنتی که بر ستون کثافت بلوریده امان از چکمههای سرخ که یخزده در میان برف از این سوز لعنتی که میرود در توی بدتر آدم
مردمی که مرده اند
و مردمی که زنده اند
و یاد مرده میافتند
مقفوسهای خاکی
و یادهای محبوس در خواطر
"یادش به خیر مادرم"
توی شعر یک شاعری بوده
که مادرش مرده
و زیر خاک
سیاه و پوسیده است
وقتی که خستهترین کلمات
از کار روزانه خانه میآیند
پیژامه میپوشند
چای میریزند
دربارهی سیاست میگویند
راجع به عشقهای قدیمی
وقتی که
خستهترین عاشقها
یاد حرفهای بی ارتباط قدیم میافتد
و برای عشق جدید
که بالاتر از تمام حرفهای دنیا ست
کلمهای تازه میسازد
انگار
زیباترین زنان جهان
یاد ماه افتاده
یا ماه
لاغر و زیبا
دوسدختر درختها ست
انگار
مرد لاغری های است
و برای مردم خندان
از زنان قدم زننده در میان کوچه میگوید
انگار
کلمهای برهنه
خندان
در میان ملافه گردیده
شب ابجد و نادان خوابیده
و صبح
شعری تابان
میان ایوان گردیده