الان دارم بعد یک ماه دوباره مینویسم. واقعیتی که سخت است درک این اتفاق لعنتی است که عوض شدهام و نویسش قسمت لازمی از بودش من نیست میتوانم ننویسم و هنوز هم در حد ملایمی باشم صبحها بروم سر کار توی تاکسی قر بزنم شب بیایم خانه چایی بنوشم با شکلات ویدیوهای خندهدار از زمین خوردن گربه و بچه ببینم کمدیهای عاشقانهی مهمل و شب راحت بخوابم به وجدان آسوده.
اینکه میشود در حال ننوشتن باشم حتمن علامت خوبی نیست یک بیتفاوتی است که جان برای جاندار ماندن انتخاب کرده.
مثل تمام هنرمندهای دنیا اگر بشود من را در این طبقه غالب کرد از دنیا دمغ وغمگین ام و تکهی تلخش اینکه این بار سنگین بیهودگی شعر نمیشودسنگینتر میگردد و دیده نمیشود و خرد نمیکند و احساس میشود و همین
شاید روشی که انتخاب کردهام برای بیرون از حد زمانی خاصی معنا ندارد باید برای بار هزارم دربارهی ناامیدی زندگی کنم
[+] --------------------------------- 
[0]