گئورگ
و عکس مرا
مرا
روی شیشههای کلیسا کندند
و زیرش نوشتند
"رستگار شد"
و برام اسب کشیدند
و گیاهی
عکس گیاهی بر سینه
یعنی
- رستگار شد -
و گیاهی در دست
- بخشنده بود -
و گیاهی
در دهان اسبم
- آممم...
معنای خاصی نداشت -
و شمشیر بزرگی به دستم دادند
و جام شرابی
و گفتند او
گفته بودند او
فاتح دریا بود
اگرچه اینجا دریا نیست
- توی عکسهام
دریا نبود
کشیدن دریا
دریای واقعی
خیلی سخت است -
و در کنار مردههایشان
مرا گماشتند تا نگاهبان مرده باشم
و در نمازخانه
تا دعایشان عمیقتر باشد
و توی تمام اتاقها
ولی من
تنها
شمشیربازی سطحی بودم
که عاشق عکس مریم بود
- بله بله مریم
با همان سینههای کوچک
و اخلاق گندش
همان عبای ول گشاد
و روسری
همان کلمات حکمی
دربارهی فلان
و حرفهای بسیار عمیق
همان که یک جلجتا
کلافهاش بودند -
ولی من
تنها
شمشیربازی سطحی بودم
که شانههای نحیف
و استخوان گلو دوست داشت
و طعم تلخ نعنا در شرابش
- نه برای رستگاری
برای اینکه
مزهی کم نعنا برای عرقخوری
بهانهی خوبی است -
شاد
شاد
گفتند شاه
ولی من
تنها
شمشیرباز کوچکی بودم
که بین آنهمه گولاخ
زیباترین عشاق مریم بود
[+] --------------------------------- 
[0]