- میروی پا برهنه دریا
- مگر آدم با کفش هم میرود دریا؟
- نه کلن گفتم
داستانش بعدن
فعلن میروی دریا
و دریا
- که نمادی از زندگی است
و باید اینجا خودم بگویم چون
بله من
شاعری بدبخت ام
و خوانندههای ابلهی دارم
یعنی
به ابلهترین خوانندههام
احتیاج دارم -
میروی دریا
شلپ میکنی
و هر چه ماهی دارد دریا
- کچل
قد دراز
فیلسوف
فیلمساز
نابغه
هیکلی
همه... -
دور لنگهایت می
پیچند
و تو طبعن
از تماس فلسهای ظریف دریا
خندههای ریز میکنی
ومثل سکهبازهای ثروتمند
ماهیان چاق را
پرت میکنی هوا
میروند
برق میزنند
نفس تازه میکنند
و شادمان برمیگردند
شب که میشود
خسته بر میگردی خانه
- هیچوقت هیچوقت برنمیگردم
هیچوقت خانه برنمیگردم
- مثلن یعنی
- هان
- برکه گشتی میبینی
تکه ای سمج از علف
لای انگشت پات چسبیده
- خوب؟
- گفته باشم آن علف
من نخواهم بود
من همانجور که قول داده بودم
توی تاریکترین جای دریا
میان موجها هستم
[+] --------------------------------- 
[0]