به خودم زنگ میزنم
احوالخودم را میپرسم
- چهطوری جوان؟
ممنون ام آقای فلان خوب ام
- هنوز مینویسی؟
- دلم به کار نمیرود
زندگی سخت است
- نوشتن را ول نکن پسرم
یکروزی میرسد
پیر میشوی
و دیگر نمیتوانی بنویسی
- حالم قشنگ نیست آقای فلان
دلم میخواهد برای کسی حرف تازهای
می فهمید؟
- میفهمم
هنوز همان جای قبل میشینی؟
فرصت شد میآم سراغت را میگیرم
کار خوب آماده کن و چایی
دلم برات تنگ شده
دلم برات تنگ میشود
شب
برای خودم چای ریختم
سینی گذاشتم
نبات درخشان نارنجی
و هر چه انتظار کشیدم حتی
خودم نیامد
برای حرف زدن
برای شعرهای تازه
[+] --------------------------------- 
[0]