دریا
نیاور
ندیدهای جوان
زمین کافی نیست
توی چشمهات
ستاره هست
تمام مردهای امیدوار جایشان دریا است
هم اینجا بمان
با ما باش
به دریا خو کن
دریا به تو
راه و رسم آفتاب خواهد داد
به نان خشگت نمک
به بیتابیهایت طوفان
به تنهاییهایت موج
دریا تو را
زیبا خواهد کرد
نسیم داغ وزید
و گیسوان زن ها را
با چشم و شانهی مردها نوازش میداد
[+] --------------------------------- 
[0]
خان کافی فروشان
روی ترمهی سبز
عکس کلاغ داشت
ماه داشت
شمر داشت
گرگ داشت
و جمجمه داشت
کتاب هم میخواند
اینطور بگویم
تمام کتابهای جهان را
جور جمجمهای میخواند
وقت ماچ
چشمهاش بسته بود
بعد درشت
عین ماه بربر
تیغ چرخاننده در جان میکرد
- هیچوقت اینطور
هیچوقت هیچوقت اینطور
نگاه ماه نکرده بودم
هیچوقت ندیده بودم ماه
توی کافه
با دستهای لاغر غمگین
رانهای نرم تسلیم شونده
تن مطیع دربغلرونده
با کلاس
تلخ تلخ
کافی بنوشد
ساده گفتم ماه آن بالا ست
همینکه طور دوستندارندهای علاقهای دارد کافی است
ببر
روی شانههای پوستین
عکس عقاب و
چشمهای سرخ و
تذرو و
صلیب و خنجر داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
Gham-e-Gharibi ast! Gharibi ast!
ذله بر مرارت دیوار
به انتظار چک
چک
چک
چًک زردی یاقوت
شاش بستهی سوساک
که آن دمی که امان بریده
نمی
و تا / گمان توانمی نمی
همی
غریبی است
نتواننوشتن
نوشتن
غریبی است
چکهای وال آبی
در سیاهرنگ اقیانوس
سفید شن محتوم روبرو و
فراخ بی انتهای داغ
پشت سر
داغ دارم ای پسر
داغدارم ای پسر
دربارهاش ولی
نمیتوانمی
[+] --------------------------------- 
[0]
بیدشتانی
سی سالی میشد چیزی ننوشته بود. خیلی کارها کرده بود لنگان رفته بود دستفروشی سیگار خریده بود و نازک روی هم گذاشته بود کنار دیوار نکشیده بود. تسبیحهای خانه را با چاقو بریده بود و دانه دانه تک تک مهرههاش را توی شیشه ریخته بود تکان داده بود و صدای خرت خرت گوش داده بود و خندیده بود. بلند داد کشیده بود اخوی زلزله زلزله و نگاه کرده بود مهدی کوچکه را که با تنبان دویده از خانه بیرون و هرهر خندیده بود. کف هر دو دست سمیه عکس پروانه کشیده بود دستهای دخترک را تو هوا تکان داده بود. هی گفته بود لیلیلیلی برای پروانهها و خندیده بود با مردهای همسن و سال دربارهی انقلابی که مردم باید بحث کرده بود عصرها رفته بود پریده بود که توت بگیرد از شاخه در تابستان.
همین شد که وقتی دو روز شب به صبح فقط مینوشت مینوشت. مهدی به بابا گفت داستانش را که چاپ کنیم. احتمالن میمیرد
داستان مزخرفی شده بود. پنج خط آدم بنویسد بعد سی سالی همان بمیرد هم بیتر.
[+] --------------------------------- 
[0]
شاید این جمعه بیاید ۱۵
.
شب
نور سبزی از خیابان میآمد
مرد چار زانویی
در هشت سوی من
نشسته ایستاده بود
- بله هشت
چار بعدی بوده آقا
صاحب زمان بوده آقا
طلایی
و سبز و
ساده
علاج مردم از غمها -
صدام کرد
گفت
در بعد چارم
زمان معنا ندارد
خوشحال باش
از ابتدای خلقت
سبز و سالم و دردناک من
همیشه آمدهام
ببین
نگاه کن
ببین ایناها
برهنه شد
آبی و دردناک
خون
در تمام رگهایش منجمد شده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
"عارف باید
تلخ و شولاکشیدهبرسر باشد
و باید
بلند باشد شولا
که عارف را
از سوز و غم بپوشاند
و مردم را
از عارف
باید عارف
زیر شولا
چاکرای اتصال غم به آسمان را بگشاید
نسیم بیاید از شولا
و جان عارف را
جرقه دار و زیبا سازد"
این را گفتند
این را
زیب و زیبا گفتند
اما
شب شولا گرم است
ماه ندارد شولا
و آفتاب ندارد شولا
تنهایی آسان است
اما
تنهایی از تو
خوار آدم را میگاید
[+] --------------------------------- 
[0]
هر چه از سیمها پریده پرستو ست
بگو که باران نبوده
بهار احتمالن بهار مریضی بوده یا
خشک و عن تابستان
اما
کوچه بهتر میداند
هر چه از سیمها پریده پرستو ست
پاییز
باد خود را دارد
بوی خود را
غم و غروب فزاینده و
چایی
پاییز
غم میآیذ
دانه دانه رگ میگشاید از آدم
تیغ میکشد آدم را
رها میکند
و میگذارد
خون بریزد از آدم
قطره
قطره
قطره
همچون پرستویی
کز سیمهای لاغر من
شب
پریده است
[+] --------------------------------- 
[0]
خیلی خسته ام از دنیا با وجود اینکه خیلی خیلی دوسش دارم مثل اینکه خیلی خیلی پیر باشم و دوست دختر خیلی قشنگم با مردم دیگه رفته باشه بار...
آدم تنها توی خونه میشینه شوی خندهدار میبینه برا خودش قهو میریزه شاید یه آبجوی ارزون اسنکی چاینیزی شرابی چپسی چیزی برا خودش از یوتوب ویدیوهای خندهدار میزاره از دوچرخهسوارهای ابله اسکیتسوارهای ناشی بچههای قشنگ چاق میخنده آدم به تموم مردم جهان حرف میزنه پورن میبینه از دوس دخترای قدیمش با لبای غنچهی محزون و سینههای مثلثی وب میگیره میشه حتی زودتر بخواب ه میشه حتی لخت بخواب ه با غذای چرب توی رختخواب. جق نمیزنه اما باید احتیاط کرد شاید دخترک جنده مست شه گریهش بگیره برگرده...
همیشه خیلی خستهم از دنیا خیلی خیلی خستهم از دنیا...
[+] --------------------------------- 
[0]
دیری ست ولد
سر به بالین گذاشته
و خان شکرفروشان
پاساژی از شاپهای ناکافی است
حوض آب ندارد آقای تبریزی
تغریق افکار پوسیده آسان نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
شغالها
جیغ میزنند
در تمام بوتهها
ولی
خورشید
دارد آرام غروب میکند از تو
پیگیر و مضطرب احتمالن ماه
به تو سر خواهد زد
جغد خواهد آمد
نگاه متفکر خواهد
گرگ صورت
خواهدن کشیدن بر تو
چک کند که حتمن زنده باشی
اما
عشا نزدیکتر شده
سگ نفس میزند هنوز
ژولیده پولیده و نادان
و دیگر تا رفتن
فقط
یک های و یک لنگه دمپایی است
[+] --------------------------------- 
[0]
قسمتی از خیابان ما نیست
جای روشنی بود
آفتاب داشت
راه می رفتم آنجا
دختر بود
کتاب میخواندم
شعر حماسی مینوشتم
تکهای بود
مثل هر جای دیگری که حالا نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
کسی که با من خوابیده
امشب است
امشب است که گرم
موج میدارد بر
و بر صورت آدم
پلکهام را
با نفسهایش مرور میکند
شب است جای تو
که اسلیم و اسمارت
برهنه در برابر من ایستاده
با نگاه سرد مغروری
و با نگاه مغرور سردی
و با بیقراری مداوم رفتن
مثل اینکه جیش داشته باشد
میلغزد بر من بیتاب
[+] --------------------------------- 
[0]
فکر میکنم عاشق ماندن یک توانایی ذهنی است ولی تقلای برای اینکه دیگران بدانند عاشقی ازقماش امراض است با مرض زندگی کنید و بمیرید عاشقی واقعن ارزش مردن دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
خواستید مرا بکشید
من در لباس حریر صورتی
و آونگ حلقه حلقهی گیس
و شارش جویبار حرفهام
خوابیده در میان کلماتم هستم
معصوم
پاک
بیخیال
آسوده
شادمان
مثل شیطانی در جهنمی
[+] --------------------------------- 
[0]
گرگ
ماه دونده میخواهد
اصلن تو دویدن میدانی؟
اصلن تو میفهمی جست
از میان بوتهها
و سریعتر از
تمام خرگوشهای سفید جهان بودن
یعنی چه؟
تو اصلن می فهمی
سنگ نبودن
و مثل چیزهای دیگر بودن یعنی چی؟
کوه آرام
دندان زرد بیشمارش را
قروچه میکرد
کوه آرام
چشمه طور
از فراز شانههای خودش میریخت
[+] --------------------------------- 
[0]
و غرق خواهی شد
و رمق آرام
از بالههای لاغرت خواهد رفت
عینهو گیاهی که آفتاب نداشته باشد
و اسب اسب
کشته خواهی بود
کوهی از نفس
و درد و جنازه
که باد میکند
بو میگیرد
انگار نه انگار
در همین دشت ورجه میکرده
چرا رفتهای به ساحل نهنگ؟
چرا مردهای به ساحل؟
[+] --------------------------------- 
[0]
لنگوته بسته
خرس سفیدی نشسته بر یخ
و رفتن ماه را
قروچه میکند
- لنگوته
لباسی جنوبی است
و قطب
جنوبی ترین جای دنیا ست
و ماه
هنگام رفتن
از تمام تابستان
میشود
سوزندهتر باشد -
و ماه آتش آبی
که کونی بزرگ داشت
دست توی دست ابرهاش
رفتنده و تکاندهنده
می رود به سمت شمال
و خرس لنگوتهبستهی جنوبگانی
میتواند تنها
نقطهی سفید بیجا
در سیاهی دریا باشد
پرنده های سیاه رنگ زیادی
کلافه از سرما
جیغ میکشیدند...
جهان در ملالت
ملامت
کشیده بود...
[+] --------------------------------- 
[0]