"زیتونی از اضطراب
بیهوده میگردد در دل
و گیلاس دلربا تنها
زندانی
تلخ و سرد و گردان است"
آقای مارتینی
دلش چایی میخواست
و تخت کوچک چوبی
صدای آبشار
و قند کوچک حبه
با شکلهای رمانتیک غیرمستطیلی
گوشه های کج
و خاک قند سالها
که علاوت خرد قندان است
آقای مارتینی
دلش آرامش می خواست
لیوان کوچکی تا
با او
سخن بگوید
چانه خسته کند
وآرام
یخ شود با او
چوب های تی به هم گفتند
زمین بار امشب تلخ است
قبل خرد شدن
قبل از صدای جیغ دخترها
گیلاس شکستهی امشب
در دل ظریف مردانه
بسیار
آرزوی درخشان داشت
[+] --------------------------------- 
[0]