آتش نداریم اما
این قبیله
برای بیتابی گرگها
فراوان
خون و خاکستر دارد
و هر پاییز
برفهای دودی داریم
راس کار پارو
نفسزدن
خون و
سکتهی قلبی...
قلب نداریم
اما
کلمات این دیار
شارشی از خون
در وریدهای مبهم دارند
زنگ در گلوی ناقوس
گریه در گلوی دختر
شانه در موی فرفری
دست در میان کشاله
گیر کرده است
شب داریم
سرما داریم
گوسفند نپختهی کافی
و درد بلوغ در کشالهی ران
تفنگ هم همین یکی کافی ست
آتش اما
نداریم
آتش انگار سالها ست
فقط
تا دقیقهی پیشش با ما بود
[+] --------------------------------- 
[0]