جهان
جمود تلخیهاست
و ما علفهای مردابی م
یخ
زده در لابهلای جامدات
و این سبزی
نشاط تنآوری بوده
که حال
گذر یخ را
از میان رگهای مغز پستهایش
مرور می کند
در کوچههای سرد
پیرمردها
با احتیاط تمام
صدای شکستن لگنها را
با گریه
خانه میبرند و هرگز
تابستان از
گچ
درنمیآیند
اسم تمام روزها جمعه است
و تلخی پنج
دست از گریبان روزهای ولگرد ناامید خسته بر نمیدارد
[+] --------------------------------- 
[0]