از میان اینهمه ستبر
سرما
من را
کودکی در آغوش گرم مادر را
انتخاب کرده است
نمک زده
داغ نموده
چشیده
به خود کشیده
و از لرز آرام ساکت من
و صدای هق بچه
خندیده
اشکهام را
بلعیده
و استخوان سرد شفاف اشکها را
تفکرده روی صورتم
[+] --------------------------------- 
[0]
پرندههای جهان
تکهتکه من را
برداشته
از هضم رابع
- که هضمی صعب است
و به ریدن میانجامد -
گذرانیده
بر پشت بامها و
ماشینها و
کلههای طاس
ریدهاند
من در جهان پخش ام
طور لنگ اندوهگین ریدمانی
[+] --------------------------------- 
[0]
چیزی میان سرم بلند
فریاد میزند
و بعد
سکوت میکند میان برف
گرگی هر شب
زنگ میزند
تمام خانههای اندوهگین من را
چک میکند
و قطع میکند
وال مصممی ساده
غلت میزند لابه لای شنهایم
و دختری کوچک
دست زیر چانه
به لغزش خاک
از گلوی افسردهام
نگاه میکند
کسی من را پوشیده
کسی
سرد بوده
و در من
غنوده است
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت
و در تمام دیوارها سایهای است
و در هر سایه هیولایی
دیوارها را قتل عام کنید
دیوارها را قتل عام کنید
و دیوار
خانهی ما بود
تکیهگاه ما
که دست میگرفتیمش هر آن
و دیوار
گر چه ظالم و هیولادار
گرچه ترسناک و قاتل
دیوار
خانهی ما بود
[+] --------------------------------- 
[0]
دو سالهش ه بچه
دوسالهش ه اما
چیزای گنده میخواد
تختخواب خیلی بزرگ و زیاد برا خوابیدن یا
کلی جوک
برای خندیدن یا
نبودن در دنیا
اصلن نبودن
نه روحی نه بچهای نه کتابی
مطلقن هیچ
فقط بماند بچه
که دوسالهش ه بچه
[+] --------------------------------- 
[0]
از خاطرات مردی بر زمینافتاده که نوار رودههای خونینش هم
پشمهاش قشنگ بود خوب
و وقت ناز
توی انگشتهای آدم
کز میزد
هواسرد بود خوب
انعطافپذیر بود خوب
و گفتهاند
گرگها در سرما
تنها
نفسهای دوددار گرم میکشند
[+] --------------------------------- 
[0]
دست کشیدن لرزان
بر زخمهای صورتیرنگ مردم
و از زخمهای زیبای سرخ
مردم را
عابرین بیخیال را
دامنآلودن
جهان چیزی
جز
بریز سرخرنگ خون
از زخمهای تازه نبود
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
پر از کلمات نابینا ست
مردان آفتابی و عینک
که جهان را
در جستجوی سطرهای گمشده میگردند
هوای اطراف خود را
ناشیانه پنجه میکشند
و بر جنازهي زنهای بر زمین افتاده
لقه میزنند
چهان پر از نابینایی است
و تنها جنازهها
بر سطرهای گم شده
مبل و سوفا دارند
[+] --------------------------------- 
[0]
گرگهای زفت
سیگارکشان و زوزهکشان
رفتهاند از میان برفها
به ارههای برگ
و برفهای کاجی شکل
تکیه داده اند
و از شیشههای رودخانه ها
ماه را
نظاره کردهاند
تا نفس بگیری
قبل اینکه چراغ خانه روشن باشد
تمام دره
زوزهکشانده رفته از تو اش خود را
و تازه
این پتوی تمامن مرطوب
همان بهتر
همیشه وقت خوابیدن تنها باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
پادشاه
به خورد تخت رفته بود
به خورد لکههای غالبن قهوهای
تشتی از خون و باتلاق
ترانهای تنفرانگیز از نبودن آدم
تلاش بی دریغ برای تخلی از مجاری تا
تخلی مجاری از مجاری
زدودن شعر از شعر
زدودن شاعر از شعر
زدودن رقصنده
از اندامش
زدودن اندام از رقصنده
پادشاه
درد داشت
به روح اعتقاد نداشت
و در زمان احتضار
شیطان را
دیده بود گریان با لبخندی
و بعدها مردم
از مرده
تنها
دو چشم بزرگ بر ملافه یافتند
سرخ و
لغزان و
حیران و
متبختر
[+] --------------------------------- 
[0]
گریختن از مردم
به خود
و از خود نوشتن
که مطلقن خالی است
نه چراغی
نه شمعی
نه گلیم پارهای
نوشتن از خود که
تنها
تاریکی است
با دو چشم درخشان دردناک سرخرنگ
[+] --------------------------------- 
[0]
و بوتهی خاری
که راه رفتن نمیداند
ایستادن نمیداند
و صبر کردن نمیداند چون
مثل
بوتهی تشنهی خاری
که گردان بیابان است
به جستجوی یک اشتر
بوتهی تشنه ی خاری
که خارش به زودی
گاییده خواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
داگی داگی
چشمهای سیای تابدارش را
دور دستهای پرمقالهام پیچیدم
چشمهام
در کشالهی حرفهآیش بود
نفس در نفس کرفته
زبان با زبان بازی
رد کش
در پهلو
مرطوب از
و غلطان در
بته جقهها
و پرندگان آزادهای چون من
لنگان
در میان شاخههایش میپریدند
مثل دیوانهها در میان شمشادها
و مثل دختران در گریز از دیوانهها در
میان شمشادها
برهنه در میان چراغهای روشن
خندان
تن
تنها
گرگی
داگی
پیچیده در هم
لمحهای
[+] --------------------------------- 
[0]
۱۳۹۶
ریواس
بز
ریواس
تمام دامنهها بز ریواس
با تندرای نفرت انگیز پیچ پیچ زبر
روی چانه
قوزک پا
تا
صورتی رنگ وحشت
ریواس
بز ریواس
تمام کوه را
صدای بع
و علفهای از محال هاضمه گردیده
و لرزش مگسهای فرز ازتابستان ترسیده
پر کرده
زمان مردن گذشته است
حتی
زمان مردن گذشته است
[+] --------------------------------- 
[0]
عربده جو گردیده
و وقت عربده
زلفهاش را
روی چشمهای مهربان آزردهاش ریخته
با صدای مکدر پت
پروانههای اطرافش را
هلاک میکند
هیولایی دریایی است
و درسکوت اقیانوس
از زخمی
که شاید دهان اوست
درد میکشد
یا
مرجانی از زبالههای دریا آزرده
یا تمساحی
با خون و استخوان در میان دندان
با پرندههای ناشناس مهربان در دهانش
فیلی است
و هر چه گفته ای را یادش میماند
بدون اینکه بخواهد زیباست
بدون اینکه باشی هم
زیباست
بدون اینکه بخواهد باشی هم
زیباست
آنچه را که آفریده ای
[+] --------------------------------- 
[0]
نمک و دریا
ساحل بود
و سکوت شن
روی پهلوی ملت خوابیده
نمک و دریا تنها
ساحل بود
و مردهای ریش و سبیلدار
دریا را
با زیلو
از زمینه ی نوشابههای نیمخورد
برده بودند
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
جمود تلخیهاست
و ما علفهای مردابی م
یخ
زده در لابهلای جامدات
و این سبزی
نشاط تنآوری بوده
که حال
گذر یخ را
از میان رگهای مغز پستهایش
مرور می کند
در کوچههای سرد
پیرمردها
با احتیاط تمام
صدای شکستن لگنها را
با گریه
خانه میبرند و هرگز
تابستان از
گچ
درنمیآیند
اسم تمام روزها جمعه است
و تلخی پنج
دست از گریبان روزهای ولگرد ناامید خسته بر نمیدارد
[+] --------------------------------- 
[0]