V
کچل عرقخور تلخی در من
باید امشب مجلدی بنویسد
با همان سیاق ماضی
کنار چراغ
یا برهنهتر حتی
هر شمع
کچل عرقخور تلخی باید
معارف را
قطره قطره روی کاغذ امشب
بچ کاند
- گفتم کچل
و یاد گیسوی تو افتادم
که مرا کشیده تا بالا
آجربه آجر
و تو
از این بالا
نقطهی متحیر زردی هستی
با دو بازوی بسیار نازک
که صدای گریستن من را
در آغوش گرفته
- مردی رمانتیک
اشکهاش را پاک میکند -
- مردی رمانتیک
با خودش می گوید
همین هم برای تو کافی بود -
- مردی رمانتیک
تکههای شکستهی پرهایش را
با وسواس
جمع میکند -
- مردی رمانتیک
گریان
به سوی آسمان
پرواز میکند -
[+] --------------------------------- 
[0]