تمارین (قوزک، کوه، ریواس)
سرخ و سبز
سنگهای کوه
در کنار قوزکشان
ریواس افرخته دارند
مرا تنها
آرزوی سنگها کافی است
[+] --------------------------------- 
[0]
زن شعله ور
که کوتاه بود
چاق بود
فرفری بود
و چکمه داشت
زیاد چکمه داشت
در تمام جهان
چکمه داشت
و معمولی بود
خندید
غیر معمولی شد
و سنگی از جهان را
کعبه کرد
- نگاه کن
مواظب حجرالاسود باش
همین کعبه
برای یک کرور مسلمان کافی است
بیابان
پر از ریگهای معمولی بود
که در آرزوی چکمه
میدرخشیدند
[+] --------------------------------- 
[0]
مردم
جنازهی من را
خشکیده
روی کاه انباری
نگاه میکنند
شمشیرم را
و مهرهی زبرجد را
بر انگشتهای مرده می بینند
و بچه ایکه می داند
خواهد گفت
"بله حتمن
حرفی گفته
که نباید میگفت
به او از قبلنها
گفته بودم
مواظب زبانش باشد"
[+] --------------------------------- 
[0]
قصهی من با تو
بالاتر و بالاتر میگیرد
و گیسوان این درخت
- ببین کی با تو میگویم -
آتش خواهد هد شد
قصهی من با تو
ریشهای است
بیدی است
مجنونی است
- مردم کتاب باز میکنند
دست به ریش میکشند
- - که احتمالن آن موقع
هنوز مد بوده --
و از خود میپرسند
منظور شاعر یعنی -
و روی جلد کتاب
عکس توست
ژاکتی
پولاووری
جوراب کلفتی
دستکش نیمهای
و قاه قاه خندهای
که شبیه خنده نیست
گریهای ست
- همین بوده احتمالن
همین شاعرک را خورده
قصهی من با تو
بالاتر و بالاتر میگیرد
و گیسوان این درخت
آتش
خواهد هد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
و شاعران
انتقامهای تلخ شکستهای عشقی را
از کلمات بیچاره میگیرند
و کلمات پاره پاره
شعله ور می دوند به ساحل
و بر روی تپه مردی
بر صلیب سوزانی از
گناهان نکرده است
و فوج فوج
کشتی و
ازواج هرکتابی و
عاشقان کمرباریک
میخرامد بر
می خرامد در
میخندد در
چرخ میخورد در
شامپاین
- تمام این جزیره ضعف تالیف است
تصویر صلیب سوزان
بر تپه تکراری است
پاسخگو نیست
بی معنی و هجو است
تصویر حرفهای شعله ور
-مهم نیست خوب هر حرفی -
تصویر باطلی است
و شاعران
با صلیبهای سوخته
غمگین کنار ساحل
راه می روند
دریا با خود
تفاله و نمک و جنازه و خاکستر دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
la donna e mobile
و در لباسهای نرمش
دختری در میان ملافه خوابیده است
و گام و لرزش تنش
غلت خندانی است
از این
به آن سوی تختخواب خیابان
و در
تختخواب شکسته
- کی شکسته؟
چرا شکسته؟
چه شد که شکست؟
با کجای منحوس هیکل کی؟ -
کتاب میخواند
با لرزش صبور پلکهای دقیق
و تن ظریف گرسنهاش را
در کنار موبایلهاش
می زند به شارژهای سوزنی
- بله
سوراخش تنگ است
البته
تمام سوراخهایش تنگ است -
و در دستهای لاغرش
لای انگشتهاش
آدم را
مثل گوی درشت برفداری از شیشه
میگرداند
لمس میکند
و در کنار چیزهای طاقچه میگذارد
رد میشود
بیخیال
از میان اتاقهاش
و اشیای ناتوان تاقچه با حسرت
نگاش
می کنند
نگاش
می کنند
[+] --------------------------------- 
[0]
قدر بالشتم
دوستت دارم
گردیدن در
ملافهها به کنار
قدر بالشتم
دوستت دارم
[+] --------------------------------- 
[0]
شرکت شاعرانهای در بهار هست
هرم شاخهها
به برگ دار شدن
هرم جویبارها در روانه شدن
تلاش زیبای تلخی
بهارها
در میان سنگها ست
جوانه جوانه بهار
کوههای سرد را
فتح می کند
قلاب میشود به شاخهها
و روی بالاترین قلههای بیبرگی
درخشنده
آونگ میشود
[+] --------------------------------- 
[0]
کف دستم نوشتم که یادم باشد
تو بر زیبایی علاوهای
بالاتر از مطالب سکسی
ورای خیال مردها
کف دستم مقاله نوشتم
نیمفاصلهدار
شعر فارسی
قرن چارده
کف دستم دو تا کتاب نوشتم
برای اینکه همقد باشیم
بدون لرزش
بدون گریه
شاخه ی ستوار
دستهام را از من گرفتی
و روی سینههات گذاشتی
مرد لاغر برهنه الان
جز نفسهایش
حرف قابلی ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
بهار مثل زن های ژولیده است
قبل اینکه بیاید باد
عطر گیسهای مرطوبش را
توی خانه آورده
هوایی کرده آدم را.
آدم
لباس خوشگل هایش را پوشیده
چایی گذاشته
ملافه های تازه خریده
ظرف قند گذاشته روی طاقچه
حرف زیبا آماده کرده است
بهار
از همان دمی که هنوز نیامده دیگر
توی خانه آمده است.
[+] --------------------------------- 
[0]
مردی از خیابان گذشت
که بیش از تمام مردم جهان نابینا بود
و التماس
در هزار حدقه ی خالی
بر تنش
پلک مرتب میزد
مردی از جهان گذشت
و جای دستهاش
روی دیوارهای کوچه
خط سرخ مغرور نابینایی بود
[+] --------------------------------- 
[0]
زیبایی تنهاست
گفت "رو بهخیر زشت
پرواز میکنم
و تو را
بی بدیل و زیبا میسازم"
گنجشکها و
حدقهها و
برگها
با هم از روی شاخههام پریدند
و از آن پس
من درختی تکیده و زیبا بودم
[+] --------------------------------- 
[0]
هزار گرگ
صد هزار گرگ
بر شانه های کوه
با چشمهای مصمم
گدار را
نگاه می کنند
در دره
عشق
خرگوش کوچکی است
[+] --------------------------------- 
[0]
پیشانیش را بوسیدم
و دخترک را
مثل روبانی
لای زلفهای خود بستم
گیسهام بلندتر شد
متفکر شدم
و مورچههای جهان
رد میشد از ستبر ابروهام
سبیلهام
مثل کردها
بر زمین کشیده میشد
و دستهای بزرگم
شیار شیار و دردناک و بدون درد
مثل لاک پشتهای اقیانوسی
شانههام را فرا گرفت
دیگر سریع نبودم
سبک نبودم
تنها نبودم
خانمان نداشتم
و هنگامی که سردم بود
روبان
کانکس وار اجازه داد
روی پاهایش
و در دامنش زندگی کنم
- هر کار خواستی بکنی از این به بعد قبلش با من چک کن
[+] --------------------------------- 
[0]
زیبایی
همیشه چشم در چشم اتفاق میافتد
مثل تشنگی
که ساکت و آرام در گلو
یا وحشیانگی که در دندان با لبخندی
یا بوسه
که توی تاکسی
زیبایی
چیز دوری است
که باور نمی شود هرگز
زمانی که اتفاق میافتد
[+] --------------------------------- 
[0]
نیمی از جهان شبیه تو شد
ناگهان
و نیم مانده
به نیمهی دیگر از خودش
شیفته
چشم دوخته
به نیمی از خودش
که مدام کتاب میخواند
ماتیک نمیزند
شانه نمیکند
و هر چند دقیقه
دلزده میگوید آه
هنوز دیر نیست
تنها
نیمی از جهان شبیه تو شده
- اکثر اوقات -
نیمی از من زیباست
و نیم دیگری از من
به سینههاش
التماس میکند
[+] --------------------------------- 
[0]
Eve Arnold MEXICO. Cuernavaca
[+] --------------------------------- 
[0]
دریانورد عاشق یا
عاشقان دریانورد یا
ماندن در ساحل
و عاشق دریانوردانی ماندن
که برنگشتن
سرنوشت آنهاست
شبها
برنگشتگان
خوابِ نرفتگانِ ساحل را پُر
ریشریشان می سازند
[+] --------------------------------- 
[0]
وقت هست
بوطیقای تنهایی نیست
مرارت کار فرهنگی نیست
موسیقی جدید فعلن نیامده
حرف بزن بچه
حرف بزن پسر
Divaی سینگر
is listening now
ولی فعلن
عکس لختی پا ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
می میری
و تاریخ کشور
در آرزوی کتاب تو خواهد ماند
و ذهن مستعد خوانندگان آینده
تو را لحاظ نخواهد کرد
میگویند
میمیری
و جهان از آلت برهنهی آویزان
و تنبان پایین کشیده سرشار است
مردهایی که ندیدهای
عاشقت نبودهاند
کسشرا و مهملات
نبافتهاند برات
میمیری
و این نقطه ی بیتاب
در انتهای ستور
- بله ستور
که از روی بد
شبیه سطور است
شبیه کیرهای کثیف آویزان
میتواند
سطری از اسبهای هرگز
نیارامیده باشد
مستوره و
مغرور و
مغفوره -
میتوانی اسب نباشی
سطری باشی
پر از فضولات سنگین
در کنار طویلهای
[+] --------------------------------- 
[0]
گفتهاند گرگ اتفاقی نیست
زیاد دعا نوشته شده
همراه مردها شده
به گردن گوزن بسته شده
توی آتش انداخته گردیده قبل خوابیدن
ولی صدای لرزش که معمولن
گرگ نیست
سنجاب نیست
لرزشی ترسناک توی هواست تا
غروب ها
لحظهای
گاهی
برای گوزنها
گرگ اتفاق میافتد
[+] --------------------------------- 
[0]
نهیب زد "کشتی مرد. برید سراغ تختهپارههایتان...!" و ما برای طوفان تنها مشتی خاک و اره داشتیم
[+] --------------------------------- 
[0]
آتشین بودن
ونه اصلن شبیه دیگران
آتشین بودن
فائق آمدن بر آتش خود
به سوختن
و در خاکستر
بسوختنی از نو
توی برنامه های نوروزی
سندی هست
و صولتی شو دارد
و در انتها
شاهماهی جوان موسیقی ایران
گوگوش
[+] --------------------------------- 
[0]
RedRum RedRum RedRum
تقتق اعصاب
از هجاوات چرت شمارهدار حروف
از اینکه مرارتها
جک را
پسری بیمزه کرده است
و دنبال خود افتاده است جک
با تبر
و با تبر
تمام درهای خودش را شکسته
حالا
در میان طوفانی از
حصارهای شمشاد
و خندههای خودش دربارهی خودش
یخ زده
اینجا
در این گوشهی سرد از دنیا
مکان مقدس مرگ از شاعر
حتی
ارواح هم نمیآیند
[+] --------------------------------- 
[0]
سانچی
گریه نیست
گریه نیست
غمی عظیم عزیزم
عظیم
در بغض ایستادهی مردم
شکسته است
[+] --------------------------------- 
[0]
الآن که فکر می کنم اصلن
چیزی نگفته بودم
چیزی به یادم نیامده بوده
نبود
و ات
روی تمام شمارگان ساعت من ایستاده بود
دژم
خمیده ابرو
در بارهای که بر هر ستون
کچلی زفت و ایستاده دارد
عتابدار
با فکر روشنی که دشت را
و دشت
دشت روشن
از وحشیان و شاعران لاغر
خالی است...
شهر در امن و امان
ساعت دو نیمه شب است
شاعر لاغری
که گفته چیزی نگفته
نخوابیده
[+] --------------------------------- 
[0]
V
کچل عرقخور تلخی در من
باید امشب مجلدی بنویسد
با همان سیاق ماضی
کنار چراغ
یا برهنهتر حتی
هر شمع
کچل عرقخور تلخی باید
معارف را
قطره قطره روی کاغذ امشب
بچ کاند
- گفتم کچل
و یاد گیسوی تو افتادم
که مرا کشیده تا بالا
آجربه آجر
و تو
از این بالا
نقطهی متحیر زردی هستی
با دو بازوی بسیار نازک
که صدای گریستن من را
در آغوش گرفته
- مردی رمانتیک
اشکهاش را پاک میکند -
- مردی رمانتیک
با خودش می گوید
همین هم برای تو کافی بود -
- مردی رمانتیک
تکههای شکستهی پرهایش را
با وسواس
جمع میکند -
- مردی رمانتیک
گریان
به سوی آسمان
پرواز میکند -
[+] --------------------------------- 
[0]
به جان شب قسم
دیشب نخوابیده بودم
و خوابم عمیق نشد
و هر شب دختری ابله و خیالاتی
- که خاک بر سرم کجاش شبیه شما بوده -
از پشت حالا مثلن شاید
- که خاک بر سرم اگر به پشت شما بیشتر از عقبهی ذهنی شما -
به جان شما دیشب نخوابیدم
و آدمی که نخوابیده
چطور میشود که خواب شما را؟
[+] --------------------------------- 
[0]
فرهاد
روی تمام درختها عکس قلب کشید
و تمام کوههای توی راه را کند
و تمام جویبارهای جهان
برهنه و عاصی
در پیش میآمد
شیرین توی انقلاب بود
دپزده
کتاب غمگین میخواند
[+] --------------------------------- 
[0]
زمین گلوله خورد
و پیکرش
بیجان
بر درختها افتاد
درختها هنوز
مصمم
به سمت قلعه می رفتند
[+] --------------------------------- 
[0]
چرا با قیام تودهها مخالفام؟
می خواهم
هرشب
بروم کافه
قهوهای بنوشم
دختری که دوست دارم ببینم
حرف بزنیم با هم
شعرهای تازهام را برایش بخوانم
و توی تاکسی تا خانه
مثل هولها هم را ببوسیم
[+] --------------------------------- 
[0]
سیاه همیشه بود شب
شبق نداشت
ستاره حاضر بود
ماه ناظر بود
بعضی از عابرین
سبیلدار و عاشق بودند
شب ولی
شبق نبود
و بی شبق
شب
شب نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
دانته
با اسافل مشهود
راه میرود میان خیابانهام
گاوهای تشنه خوابیدهاند
گوسالهها
که زمانی
مردهای تنی بودیم
حالا
ناتنانه برادران هم هستیم
- ببخشید برادر
نرو این تو
از اینجا به بعد این خیابان
بازگشت ندارد
مینوتورهای تازهسال
تمام راه پیچپیچ
به دنبال هم دویدهاند
شهر از صدای نفسهای گوسالهها پر است
- شورت لازم است
پارچهای
پردهای
توری
دانته باید
لااقل در جهنم قابل دیدن باشد
بشود فهمید
بشود پیدایش کرد
- هاه
آقای دانته
عزیزم شما اینجایی؟
دنبال شما میگشتیم
تمام جهنم
به دنبال شما میگشت
[+] --------------------------------- 
[0]
و سرهای بریده از من
نام تنهای بی سر را میپرسند
"اسمش خسرو بود
دستهای مطمئنی داشت
درست قدر آچار فرانسه
یا به قدر دسته ی شمشیر
گفتهاند شبها
میآید
خواب شاعر آلوده می کند
تو شاعری نه؟
وگرنه باد چرا تمام کویر مرا به دامن تو غلطانده؟
من به باد اعتقاد دارم
باد چیزهای زیادی از دنیا میداند
توی شعرت جنازهی بدون سر نداری؟
تمیز باشد
خسرو هم نباشد
میشود نباشد"
بعد تکیه داد به کفشم
"می دانی؟
سر بدون تن
اتفاقی کشکی است
باد
هر چه باد
شوهر باید داشته باشد
تنی باید باشد
وگرنه شب
باور نمیکند حرف آدم را
و راستش ما مردهها
هر شب
با شب
حرفهای سکسی داریم"
[+] --------------------------------- 
[0]
زنی سپید
برای من
سپیده ریخت توی جام هام
و من
ستاره پاره پاره شد
دلم و چشمهام
زنی مرا بلند کرد
قد بلند و طرد
شکستنی
امید بستنی
نماندنی و رستنی
زنی مرا
گرد کرد
کپه کرد
غم قلپه کرد
دست زد
دست داد
زنی سپید
مرا به خود کشید و دید
دیده بود
و از منی و
بر منی
زنی
که دیده بود...
بدون گفتنی
بریده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
- عزیزم باده
بریزم؟
و حافظ سکوت کرد خرقه بر خود کشید و هیچ نگفت
یعنی گفت ولی ما نمیدانستیم
[+] --------------------------------- 
[0]