و مرگ
فراتر از من ایستاده بود
و خونین و دردناک
مثل قلابی در ماهی
از ورای تن شفاف م دیده می شد
شب بود
برگ های ریخته ی درخت در من بود
و سرمای دست بچه ها در زمستان
ترسیده بودم
و جان من
مثل حوضی ترسو ذره ذره
از کناره یخ می بست
لحظهی تلخی بود
بستنیهایی
صورتی رنگ و زیبا
از من
ریخته بود روی آسفالت
و تلخی سرد محوی با من میگفت
"تکهای از تو
رفته روی آسفالت
و بر نمیگردد"
و مرگ
فراتر از من ایستاده بود
مثل خورشیدی
که حال رفتن ندارد
ولی مصرّ
می رود فرو
در دل دریا
[+] --------------------------------- 
[0]