دراز و کهنه و باریک
سر به دیوار میخانه
مثل ابریقی تنها
با شراب جهان
در گلویش
مثل آفتابهای مهربان
که از میان ریق و پشم مردم
آرام
شاشیدنی از
دختری که دوست داشته را
انتظار میکشد
مثل سنجابی
که بیصبرانه
برای پریدن
افتادن شاخهی شکستهای را
انتظار میکشد
مثل جام نیمخورده ی شرابی کدر
با ماتیک صورتی
روی لبهایش
از تمام ورهای میز
بیهوده و
شریف و
تنها هستم
پنیری با من نیست
خدایا
حتا
پارمژان مثلث تلخی با من نیست
[+] --------------------------------- 
[0]