شب ها
چه بیهوده اند
وقتی دو سوی صورتم
و تمام آنچه میبینم
تو نیستی
شبها
- این قانون شاعری است
شعر خطی یعنی
نباید الان از ران لاغرت بگویم
در کنار چشمهام
یا
از جان مستم بگویم
پمپ کهنهی غمگین
که قیج قیج خودش را
توی تنگ بلوری
- - بهله تنگ بلوری
انتظار نداری تو را
به سطل های فلزی تشبیه کنم
چه فکر می کند خواننده
- - - واقعن چه فکر می کند خواننده
درباره ی شاعری قحبه مادر
- - - - که خوب هستم - - - -
و دوست دختری جنده
- - - - به لنگهات فکر کن
در کنار چشم های من
به رانهای لرزان لاغرت - - - -
واقعن خواننده آیا - - -
و باز از جان مستم بگویم
و از تنگ اسکاچ تلخی که شما هستی --
و اینکه قانون شاعری
در تو محو می شود -
شت
کجایی تو شبها لکاته
کجایی تو شبها
[+] --------------------------------- 
[0]