پادشاه
شرنگ سیاه جادوگری در جامش دارد
- سیاهی زهر
لذت شراب است
وعده ی مردن
لذت شراب است
و وعدهی خوابیدن -
پادشاه
شمشیر بیاستفادهای توی کازیه
اسب بی استفادهای توی دشت
و شرنگ سیاه جادوگری در جامش دارد
- زهر خوب
زهر رگ به رگ تا استخوانرو است
زهر را باید
سیاه و ترکیده
توی رگها و مردمکها دید
زهر را بعدن
توی استخوان هم باید
آدمی که از شرنگی مرده
نباس
همرنگ مردههای دیگر باشد
پادشاه
به جام نگاه کرد
به پیرزن
که شبیه جامی از کوکا بود
پیرزن هنوز
اصرار داشت
پیرزن نیست
و جادوگر نیست
- و با من بخواب شبی
و از سیاهی شب
معطر شو
[+] --------------------------------- 
[0]