اس کی؟ زو
توی آشپزخانه یک قوری دیدم
- جدید بود ندیده بودم
فیالواقع بدایت داشت
گل های سرخ رنگ داشت
دسته ی آبی
از اینها دیگر نمیسازند -
با خودم گفتم
"حتمن خیالات است"
شاید بود
می شد ولی
آب توش ریخت
بر سماور گذاشت
چایی درست کرد
سینی گذاشت
قند ریخت
روی مبل نشست
و استکان باریکی به دست...
دست تو اما نبود
تو بودی
ولی دست نداشتی
تو بودی ولی
چشم نداشتی
تو در حالت عمیقن نبودن بودی
و من دیگر
به جز قوری قرمزی که
وجود نداشت
چیزی از دنیا نداشتم
[+] --------------------------------- 
[0]