و روزی در کنار دریاچه میمیرم
اگر چه خاک کنارههای دریاچه نمدار است
ولی موجهای آرام دریاچه
مثل محتاط انگشتهای توست
مرد مرده را لمس می کند
لمس می کند
احاطه میکند
بغل میگیرد
و میبرد با خود
و روزی در کنار دریاچه می میرم
نذر ماهیها
که عین تو
چشمهای سیاه قلمبه
و هیکل لرزان دارند
و مثل تو
از پلچ لب
بر تن لمس عاشقی که برده
ابایی ندارند
[+] --------------------------------- 
[0]