و صندلی های کافه از من شاکی بود
ساعتم شاکی بود
و من دانه دندانه هایش را می دیدم
که با غیض از روی هم رد میشد
و من از صدای خشمگین عبور فلزات از هم ترسیدم
از نگاه خشمناک پترسون
از کتاب پاره
و از طعم تلخ دفتر
زیر دندانم
جهان جارموش است
نشسته دور از من
و من تنها
در دنیا شیفته ی لاغر سینه کوچکی هستم
حالا
که در رابطهش با من تجدید نظر کرده
با خودش گفته
عن
و تکرار کرده عن
و فکر کرده چگونه توانسته
با عنی چون من بیاید کافه
جهان شاکی است
موسفید خشمگین متفرعن
و دارد از من مغیوظ
دردهایش را
قرچه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]