آبلیمو
هر روز
عباسی از من مشک خالی را
می برد دجله
بعد بدون آب و دستهاش بر می گردد
سرش را می گذارد به زانو هر شب عباس
و تا صبح فردا گریه میکند
هر صبح شمر
می آید
با نگاه لطیفی
هر صبح یزید میآید
با تصمیم محکمی
هر صبح تمام مردم جهان میآیند
قاتل و مقتول
و دردهای تخمیشان را
"در زخم قلب من
می چکانند"
[+] --------------------------------- 
[0]