و از آسمان
باران دست میآمد
و جهان از صدای انگشتهای شکسته
افسون بود
ماه می آمد
و بچههای آدم را میدزدید
ستاره میآمد
و عشاق آدم را میبرد
سگ میآمد
می لرزید
و دستهای پاک آدم را زبان میزد
زندگی
خیابانی
غمگین و طولانی بود
و در انتهای راه
بلیزری غمگین
داستان تلخی آدم را
با هایهای گریه لو میداد
[+] --------------------------------- 
[0]