و شبها
ایلی از مرغهای مرده می بینم
که با بالهای پاره و مصمم
پرواز میکنند
غیق میکشند
میخندند
توی دریا میافتند
و خیس و خندان
باز می هم گردندند از موج
و هر بار که آفتاب می پرسد
وجود نداشتن آفتاب را
به روی آفتاب اصلن
آورند نمی
[+] --------------------------------- 
[0]
گریختن از زندگی
به دامن تو
رنجبرنده گریختن
به دامنت
و با افتخار
جهان را نفهمیدن
گریختن از همه سو
به یک نقطه
و در همان نقطه ی عمیق
گرداب و
طوفان و
گسیل چاهک شدن
بغضهای نترکیده را
نترکیده توی حوض ریختن
و هیچ چیز نداشتن
یکترقه نداشتن
وقتی که چهارشنبههای غمگین دنیا
سوری است
[+] --------------------------------- 
[0]
عاشقانه نوشتن
مثل جویبار بیخیالی ابله
که در میان سنگها
آرام
خط نرم می اندازد
پاک کردن میز
از گرد شیرینی
و توی آسمان بی ستاره
ماه فنجان گذاشتن
بی خیال و تنها و لرزان و مرتعش
به گوشه ی کاغذ رفتن
تلاش
برای ریترن زدن
و دیدن تلخ اینکه دیگر
به کوکی خورده
رسیدن دوباره
ممکن نیست
عاشقانه نوشتن
گذشتن بی هدف
از میان تصاویر
از میان تورهای دامن
و مثل مردهای زن مرده
در دامنش گریستن
[+] --------------------------------- 
[0]
آنقدر تلخ از مردن گفت
که مرده های هزار سال پیشتر
زنده شدند
و آنقدر تلخ از
زنده ماندن گفت
و باز تلخ از مردن گفت
و باز تلخ از زنده ماندن گفت
و مرده ها و زنده را گور به گور کرد
که از تن ما
پره ای بی میل
چیزی نمانده است
تابوت ها خالی است
باور کن
تابوت ما خالی است
[+] --------------------------------- 
[0]
هی
موجهای تشنه
از خمار صخره ها مینوشند
هی
سگ ها
رو به سوی دریا
هوار می کشند
هی دریا
که تشنگی است تمام
از آنور دنیا
کشتی میگیرد
لنگان میآید
هی ساحل
باد کرده مثل ابله ها
به حرفهای موج
گوش می دهد
[+] --------------------------------- 
[0]
فریاد کشیده و مرده
احتمالن حیوانی در میان مه
که مه غلیظ گشته است
احتمالن من
یا زیبای دیگری
از میان گولاخهات
گلوبریده گشته در
اتربشی نروژی جایی
و فریادش این گونه
ما
الباقی وحوش را
و مه را
و دریا را
فریاد زنان و واصل
ینگونه گردانده در تو
احتمالن
پاشش خون بر صورت
آرایش را
زیب ساخته یا
یکی از همین
سادهآوازها
کارش گرفته
نسیمدار شده
به سایهی سیاه تو برکوه
غافلانه هیبت داده
وگرنه تو
از اول
سلطان دریا و جنگل نبودی
[+] --------------------------------- 
[0]
بی دریاترین صخرهها
که موج ندیده سالها
توی ساحل ایستادهاند
بی بالترین پرندهها م
و با نپریدن
پرواز کرده ام به اکناف دنیا
برای همین خسته ام
تمام صخرههای بیدریا
تمام پرندههای بیپر
خسته اند
نه می روند
نه سکوت میکنند
نه سیراب میشوند
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل ساحلی
که آفتاب دارد
شنهای زیبا دارد
نخل دارد
ولی دریا ندارد
مثل تشنگی های ساحلی
که عابران او را
صحرا میگویند
با نمک
سیر میکنم گیاهانم را
[+] --------------------------------- 
[0]
فرهاد
وقتی که عاشق شد
نظامی هنوز
کودکستان بود
فرهاد
بامداد نیست
فرهاد
شاعر نخواهد شد
شیرین
تنها
دختری
سفید و چاقالو ست
نظامی خر است
فرهاد
بسیار بالاتر از اینها ست
[+] --------------------------------- 
[0]
مرگ را
توی کوچه دیدم
بی توجه و
بدو می رفت
هر چه صدا کردم
سر بر نمیگردادند
هر چه می دویدم
- هه
تخیل شاعر
هه
مرتیکهی خیالاتی
هه
دیوانهی خوشگل -
نه می رسیدم
نه میشنید
گلویم
از تشانگانی و
ویرانگانگی
میسوخت
دستهام بر زمین کشیده میشد
پشت دستهام
خراشیده میشد
مرگ
می دوید وبال می زد
به سوی کوهها
و من حتی
برای
ادای پر زدن
پا نداشتم
[+] --------------------------------- 
[0]
از تو متنفرم
سوراخ عمیق هرگز نیای کتابخوان پر ادعان فوری
از تو و جهان
که عاشق ام بهتان و شمان را
نمی توان...
از تمامتان
تا به حد توهم هم
ازتان
بیزارم
احساس می کنم کهتان
که میرود از من
حق من نبوده
رفتن
کار خوبی نیست
چرا
زود تر از آنکه
قدر کافی بوسمتان
رفتان؟
[+] --------------------------------- 
[0]
شب
مثل تو دامن می پوشد
آدم را شاعر می کند
و رانهای لاغرش به آدم بی تفاوت اند
شب
پیچک پیچک از
تیرگی پیچیده در جنگل
مثل گرگ
- گرگ یعنی تو
در تمام شعرهای هم من
گرگ یعنی تو زنیکه ی پتیاره -
مثل گرگ کمین کرده
من را گرفته
روی خاک مالیده
خونین
رها کرده
و تا غروب
هرگز
برنگشته است
[+] --------------------------------- 
[0]
شاخه درد میگیرد از سرما
رگ برگهای گلها
میترکند
خشک می شودپاهاش
و گلهایش پروانه می گردد
درد میکند گل
باور نمیکنی ولی
گل
درد میکند
[+] --------------------------------- 
[0]
درختها
به سمت بادها
و کوهها
به سمت جویبارها
آرمیده اند
جهان
ظهر و گرم و ساکت
آرمیده است
شاخه ای از بید
توی رود افتاده
[+] --------------------------------- 
[0]
و از آسمان
باران دست میآمد
و جهان از صدای انگشتهای شکسته
افسون بود
ماه می آمد
و بچههای آدم را میدزدید
ستاره میآمد
و عشاق آدم را میبرد
سگ میآمد
می لرزید
و دستهای پاک آدم را زبان میزد
زندگی
خیابانی
غمگین و طولانی بود
و در انتهای راه
بلیزری غمگین
داستان تلخی آدم را
با هایهای گریه لو میداد
[+] --------------------------------- 
[0]
تهران
با مردم و دوده
و کلافی از کوچه های درهم
که مثل رگهای پای مادربزرگها درد میکند
تهران
شبها
با شوهرانش کلافه میکند
و با بغض و های های گریه میخوابد
تهران
صبح
ساعت شش بیدار می شود
و با چشمهای گود می رود سر کار
تهران
درد می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
قهر است
و حرف میزند
و حتی یواشکی
دست هم می شود زد
بوس هم میکند
ولی
چروک خورده ی دلش
تو
عن را
نمیخواهد
[+] --------------------------------- 
[0]
نهنگ
از شانه درد دارد
گوزن از شانه درد دارد
و درد دارد از دندان
رسوخ میکند
در کون هر غزال
- تخت جمشید میگوید
رمز درد کفلهای هر غزالی
-- و می گوید کفل
نمیگوید کون
چون
کتیبهی مودبی است --
می گوید
رمز درد غزال
توی دندان شیر است
و هر اژدهای بیگناهی
دردش
از زخم نیزهای است -
نهنگ
درد شانه را بهانه میکند
و میرود به ساحل
ساحل آرام
لبخند می زند
سکوت میکند
و نهنگ آرام
در قلب ساحل
پوسیده میشود
[+] --------------------------------- 
[0]
به قدر رفتن زیباست
حالا که آمده
و دانه های شبنم بچگانه
روی پیشانیش
تب دارد
و هیچکدام
از اینهمه
مردهای تپندهای
که در تن من اند
زوزههای کوه دور را باور نمیکنند
گرگ ها
بدون خون
از جنگل نمیروند ولی
ماندن عنشان
چون نرفتن زیباست
[+] --------------------------------- 
[0]
رفت...
و جای قدمهای شعلهورش
کلماتی سوزان
از مه و مس بود
رفت...
و جنازه ی سبز رنگ کوچکش
در اعماق رودخانه
مثل سنگهای بی تصمیم
تکان تکان تکان میخورد
رفت...
بدون اینکه از من یا
از وی
رفته باشم دی
[+] --------------------------------- 
[0]
برای رفتنت
لامپای زیبای گردسوز خریدم
برای روی تیر
برای روشن بودن مناظر
شناخته بودن صورت مرد افتاده درسن
برای نامدار شدنی آهسته
از همانها که
آرام آرام
در سکوت جامعه ی ادبا اتفاق میافتد
مثل دقمرگی غلام
رفتن سگها
و آرامش روستا
با خیل پیرمردهایی که
بدون این که بدانند
پیپ چیست
پیپ میکشند
برای رفتنت
لامپای زیبای گردسوز خریدم
برای روی تیر
اما کسی
از تاریکی
این سو نیامد
[+] --------------------------------- 
[0]
توی خاک
با دستهای کوچکش من را
دفن کرد بچه
من را
توی جعبه شیرینی
صاف کرد
بوس کرد
دعا کرد
و توی خاک
با دستهای کوچکش
من را
دفن کرد بچه
[+] --------------------------------- 
[0]
و آسمان خالی بود
فقط یک ماه
یک نقطه بزرگ مصمم ساکت
مرد
با دقت
تکه تکه در آسمان ستاره نوشت
مرد با دقت
به ماه یاد داد
چطور باید
ساکت بود
چطور نگفت
چطور در سکوت
جهان باقی را
روشن کرد
مرد رفت
محو گفت
و در سکوت
توی نور ماه محو شد
[+] --------------------------------- 
[0]
و بدترین شعر جهان
وقتی کسی با آدم قهر است
شعری است
که تویش
اشارهای ظریف
به کون داشته باشد
قلم شوید الهی ای
کلمات وحشی نافرمان
خاک تو سرم
قلم شوید
[+] --------------------------------- 
[0]
و سگی که بوی بابونه دارد را
اگر قهر نبود و فرصت بود
می شود شب ها
گذاشت توی گلدان ها
با بدبختی
و پروانه شد براش
- و مخاطب
که گیج شده
نمی داند
چرا گذاشتن سگی که بوی بابونه دارد
در گلدان
پر از زحمت و بدبختی است
[+] --------------------------------- 
[0]
هر بار
کلمات از من
گریز پا و عن
گریژد می
و من را
تنها گذارد می
ازخودم می پرسمچه فایده دارد حرف
وقتی لااقلپا نمی شود
برا ادم
بهانه نمی شود
بی خیال هم نمی شود
توی دست و پای آدم می پیچد
و زمین میزند آدم را
[+] --------------------------------- 
[0]
و خاک
خاک تو سر کلمات
کیرم دهان کلمات
که مثل جق زدن جز اه
از آن چیز دیگری در نمی اید
نه " خیلی خوب بود عزیزمی"
نه "بوس دو و نیم بار شدعزیزمی"
نه بچه ی چروکیده ای
نه حتی"ابشو بپاش روی سینهامی" اقلن
خاک تو سر کلمات
که مثل
جق زدهگان تنها
چروکیده می پیچد در خود صدایشان
در نمیاید
وقتی که ساکتی
[+] --------------------------------- 
[0]
توی شعر قبلی
منظورم از شیفته
گلشیفته ی بدون گل بود
و نوشتن گل یادم رفت
من توی شعر قبلی ریدم و ریدن
کلن
افسرده. ترین کار دنیاست
مثل شعرهای ناامیدانه
که در قالب پکت های بی دلیل یوتیپی
توی void
محو می شوند
[+] --------------------------------- 
[0]
و صندلی های کافه از من شاکی بود
ساعتم شاکی بود
و من دانه دندانه هایش را می دیدم
که با غیض از روی هم رد میشد
و من از صدای خشمگین عبور فلزات از هم ترسیدم
از نگاه خشمناک پترسون
از کتاب پاره
و از طعم تلخ دفتر
زیر دندانم
جهان جارموش است
نشسته دور از من
و من تنها
در دنیا شیفته ی لاغر سینه کوچکی هستم
حالا
که در رابطهش با من تجدید نظر کرده
با خودش گفته
عن
و تکرار کرده عن
و فکر کرده چگونه توانسته
با عنی چون من بیاید کافه
جهان شاکی است
موسفید خشمگین متفرعن
و دارد از من مغیوظ
دردهایش را
قرچه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
بوی سگ میدهند توی رختخواب برف
گرگها
بوی آشنای سگ می دهند
و با همین زبان ساده می توانند
گوشت را
یک جا
از استخوان نازک
قلوهکن کنند
توی برف ها نرو
توی برفها نرو
توی برفها نرو
توی برفها نرو
توی برفها نرو
توی برفها...
- سرما
خاطرات زیبای مرد را
تکرار می کند
مرد فکر می کند
بهترین مردن
مردن در سرماست
وقتی که چشمهای صبور سرخ
تو را
بیخیالانه میپاید
[+] --------------------------------- 
[0]
برای سنگ قبر دوست دخترم
آنکه اینجا خوابیده
زن مهیبی است
مثل دستهای از مه
مناسب برای انواع جنگل
مناسب برای جادههای لاغر زیگزاگ
جاده های هیچجانرس
جادههای همینجا بمیر
جاده هایی که
می روند از تمام عابر ها
دخترک
مه مرطوب
سال های پیش از من رفت
با قدم های مطمئن
و در میان التماسهام
ولی من او را بخشیدم
چون
مثل مه
که هزار جاده ی لاغر دارد
که بی تفاوت به عابران
روی جنگل است
زیبا بود
- قشنگ بود
و کونی بزرگ داشت
و کونی بزرگتر که داشت
توی قبرهای معمولی
جا نمی شد
برای همین او را
توی این
دره دفن نمودیم -
[+] --------------------------------- 
[0]
آبلیمو
هر روز
عباسی از من مشک خالی را
می برد دجله
بعد بدون آب و دستهاش بر می گردد
سرش را می گذارد به زانو هر شب عباس
و تا صبح فردا گریه میکند
هر صبح شمر
می آید
با نگاه لطیفی
هر صبح یزید میآید
با تصمیم محکمی
هر صبح تمام مردم جهان میآیند
قاتل و مقتول
و دردهای تخمیشان را
"در زخم قلب من
می چکانند"
[+] --------------------------------- 
[0]
و همانطور
که توی فیلم هست
تمام زنان جهان
با هم
بر زانوان من نشستند
و تمام کلمات دنیا را
با هم
در گوش من
زمزمه کردند
من
جهان را
دیگر
می دانستم
از لابهلای گیسویت
که خاک توسرت نمیسلمانی
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل مردی
که با وجود این که معنی دریا را نمی داند
- پاییز
دریا برای خودش تنهاست
پاییز
هیچکس معنی دریا را نمیداند -
مثل مردی
که آمده شمال
ودکا نخریده
چون
ودکای تنها خوردن خطرناک است
مثل مردی
که قدر دریا غمگین است
و معنی باران
کنار موجهای دریا را نمی داند
و با خودش می گوید
"هیچ جا که باز نیست
عجب گهی خوردم"
مثل مردی
که از آمدن به دریا غمگین است
از صدای خوردن لحظه های درمانده
به صخره های بی تفاوت سرد
بی تفاوتانه غمگین ام
دلم دنیا نمیخواهد
جهان بیهدانه مرطوب است
گوشهی لبهایم ترکیده
گاهی عجیب طوفان میشود و باران میبارد
[+] --------------------------------- 
[0]
بدبختترین گوسفندها
دریدهترین گوسندها ست
بدبختترین گوسفندها
میان مه
دنبال سرنوشتش میگردد
دشت
پر شده از جنازههای خونی
و بدبخت ترین گوسفندها را
اشتیاقی گنگ
بر
دریده شدن
بر دریده است
[+] --------------------------------- 
[0]
مرد
رفت تا کناره ی مه
و عصایش را
توی دریا انداخت
دیگر از او تنها
میل عمیق به رفتن
ایستاده بود در کنار دریا
و ایستادن میلی برهنه در کنار دریا
برای عابرین و
ناظرین معمول دریا
عادی است
ونیزهی عمیق نتوانستن
بر شانه ی تمام نهنگ ها
زق
زق
می کرد
مرد
عصایش را
توی دریا انداخت
و میل پوسیدن در ساحل
دریا را پر کرد
[+] --------------------------------- 
[0]
آمد
و نشسته
رو به رو نگاه می کند مرا
و نمی برد مرا از خود مرگ
- ظواهر کافی در اطرآف خانه پیدا بود
روز اول تمام کاسههای خانه
پر از مرده های ماهی بود
روز دوم
که جمعه بود غروب
خرم را گرفت
گفت
نفس بکش
بکش دلاور اگر توانستی
روز سوم
ارواح مرده های قدیم
روحم را
تشنهی خاطرات گذاشتند
روز چارم
از تمام راهرو
خرت خرت پاش میآمد
روز پنجم
که خسته اش کرده بودم
برای رفتن
برای گذاشتن گوشی
دلش نمیآمد
روز شش
نفس نداشتم
و خانه پر از گل سنگ های بیتفاوت بود
روز هفتم تلخ
توی شلوارم ریدم
و زشت درونم
که بوی گس ناتوانی داشت
پاچههای شلوارم را
صبورانه و چسبناک
پر کرد
کی میمیرم خدا
کی میمیرم خدا
کی میمیرم -
نشسته
رو به رو نگاه می کند مرا
و نمی برد مرا از خود مرگ
[+] --------------------------------- 
[0]