خندیده ای
و زیبایی
دست سادگی را گرفته
با دو ران برهنه
پابرهنه می دود در دشت
جنگل اما
پر از محبت من است
و خرگوش های عفریتش
با چشمهای بیتاب سرخ
و کرکهای دانه دانه ایستاده از سرما
گرسنه ولرزنده
توی سایه های درخت ها
منتظر ایستاده اند
خون
اسم خون
جنگل را
به تو بیتاب میکند شبها
[+] --------------------------------- 
[0]