عاشق پستان سمت راستت هستم
که از زیر مانتو
کودک
خیره من را نگاه میکند
با نوک تو رفته
مثل جغدی لکاته
که چشم راستش را بسته باشد
عاشق تو نیست ام
تنها فرو رفتهام درت
چون زمستانی
که لای پرهای یخ زدهی جغد
جاگرفته لکاته
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت
"بسیار دوستت دارم فعلن"
و قیود جهان
برا شاعران آزاده
غالبن تلخ اند
قیود
فعلها را بی اثر میکنند
فانوسهای کم نور داغ را
از حشرات شب میگیرند
و سگهای ابله را
توی رودخانه های سرد
غرق میکنند
شب
تپنده و آزاد
تاریک بود
خوابیده بود در خودش
با عنکبوتهای مصرش
با جنازه ی سگهایش خیس
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
بیش از تمام اندازه ها عاشق بود
و مثل زنی نیمه خوابآلود
که در رختخواب و ملافه
لذیذ
عین مار می پیچد
جهان عاشق
دور من میپیچید
بوسه می زد
دست میکشید
فراموش مینمود
جهان
از تمام جهان
عاشقتر و زیباتر بود
تو
نمیفهمیدی
تو
خواب بودی
تو
باور نمیکردی لکاته
[+] --------------------------------- 
[0]
قبل از این که من را بیابی
که افتاده ام
توی برف ها
نمیدانی
چه می فهمی برف
با تن صورتی چه می کند
قبل اینکه مردت را
تازگی کنی
و تازه مرد
گلوله خورده
لوبیای بیخود خورده
قهوهی عن خورده
مرد بسیار چاق
دکترش گفته
از همین مزخرفاتی که خورده
می میرد
و مرگ
که پاسخ مرد است
به سرما
به غذای مزخرف
در فواصل حرفهای مهمل این شعر
مرد مرد
مرگ او را
قبل اینکه بیایی
قبل از اینکه از گلو
وی را
به شانه های کوه کشانی
توی دره پیدا کرد
مرد مرد
بدون اینکه افتخار لااقل
توی حمله ی گرگها مردن
داشته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
برای درد باید کلمات مناسبی باشد
|
Antoine d’ Agata Vilnius, Lithuania. 2004
|
درد نمی تواند تنها
ساده ی بودن باشد
درد را باید
در کلمات بیتفاوت ارغوانی پیچید
توی تابوت سفت کلفت گذاشت
و صدای فریادهای جسم لولندهاش را
شنید از تابوت
مرگ نباید اینگونه فاک
ساده و بیلوازم باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی دلش به حال من می سوزد
دهان صورتی رنگش
زیباترین و عزیزترین
سوراخهای جهان است
- سوراخهایش مهم اند کلن
ولی دهان
جدن
سوراخ دیگری است -
وقتی دلش به حال من میسوزد
من از دودههای روغن موتور
که به پشمهای کرم رنگم چسبیده
خوشبخت ام
[+] --------------------------------- 
[0]
عاشق شدن لااقل برای من نوعی از ذره ذره مردن است قدم قدم برداشتن و ذره ذره یخ زدن در سرما اگر بیشرمی بعدن تو را به جهنم بخاری و سوپ برگرداند به تو باید جواب بدهد چرا تمامت را پیش دست و پای یخ زده جامانده در سینهی یخ جا نگذاشته تا در میان سرما و گرمی گرگها بمیری.
[+] --------------------------------- 
[0]
Bum
و جان کوتاه من
به بام تو
ماچ ماچ
پله های نیازمند شکستهای است
لیز می خورد
خسته می شود
جیر جیر میکند مدام
و جان کوتاه من
به بام تو
ماچ ماچ
پله های نیازمند شکستهای است
[+] --------------------------------- 
[0]
دهان تو
موجود مرطوب غمگین ظریفی است
و دستهای تو
دو حیوان ظریف و غمگین هستند
و باور نمیکنی
که کیر من
به لب های نرم منزجر تو
چهقدر فکر می کند شبها
و باور نمیکنی
بعد این شعر ساده
درباره ی زبان صورتی
دیگر کسی
- حتی خودت -
لرزش لبهای تو را
دستکم نمیگیرد
[+] --------------------------------- 
[0]
یک داستان تلخ بنویسم
که درباره ی آدمی است
که گلشیری نوشته
و درباره ی آدمی است
که قبلترها مرده
سریعن مرده
و الان
همه
دارند
به خاطر اینکه مرده
های های گریه میکنند و میمیرند
یک داستان تلخ بنویسم
دربارهی گلشیری
که چشمهای ثابت و مصمم داشت
و داستآن دیوانه نوشت
و ذره ذره کم کم
در رثای مردم سریعن مرده
توی داستان دیگران
سیگار کشید
و آه کشید و
مرد
بعد
در هزار نسخه چاپ کنم و هیشکس نخواند
و هیشکس عین خیالش نباشد
که هوشنگ گلشیری مرده
[+] --------------------------------- 
[0]
خواب دیده بودم
مرا
کشان کشان
از جهنم
- که تمام دخترانی که می شناختم آنجا بودند
اسکیزوها
عصبانیها
حشریها
جندهها
تمام تمام تمام زنان من -
خواب دیدم مرا
به گناه این که شهید راه تو بودم
از جهنم
کشان کشان به جنت می بردند
- با همان فرشته های موبور دو ور صافش
که قهر نمیکنند
عاشق نمیشوند
دعوا نمیکنند
حسود نیستند عن ها -
خواب دیدم مرا
کشان کشان
به جنت بردند
میان رودخانه گذاشتند
- و جنت
پر از بخار شد -
و خواب دیدم زیبا
تکه هایی از مرد عاشق را
که در جهنم
هنوز
در جان جندههایش میسوخت
[+] --------------------------------- 
[0]
ارگاسم
شب تلاطم داشت
از صدای نفسهای تو فهمیدم
- دنیای من همینطوری است
من جهان را
از نفسهای تو میبینم -
شب تلاطم داشت
ماده گرگ ها
چلپ چلپ
بچه گرگهای داغ را
لیس می زدند
ماه
درشت و باردار بود
و من عشقی قرمز میدیدم در ماه
و گریه میدیدم در ماه
و ابر قرمز می دیدم در ماه
و باران می دیدم در ماه
و هیچکس درد من را نمی فهمید
و هیچ کدام گرگها نمی فهمید
شب چرا تلاطم داشت
شب تلاطم داشت
از صدای نفسهای تو فهمیدم
[+] --------------------------------- 
[0]
سیاهی مطلق وقتی هیچ حس دیگهت کار نمی کنه و حتی دردت نمیگیره حس عجیبی ه فکر اینکه ممکن ه چیزی در حال خوردن آدم در حال کپک زدن آدم باشه برای من چیز تازهای نیست جدن عجلهای برای مردن ندارم...
[+] --------------------------------- 
[0]
و گفت "روزی که رفت حالم خوب بود فرهاد را نمیشود ول کرد هر کجا بروی بییستون همان است که بود کوه کنده نمی شود عاشق هم نمی شود آنقدر پتک می زند به خودش که خرد شود در خودش بریزد" و جان فرهاد در خودش ریخته بود و جان فرهاد در خودش ریخته بود
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی مرا دودر کردی
نگو رمانتیک نبوده
من واقعن رمانتیک ام
- تازه دارم
رمانتیک
شعر مینویسم
برایت الان
و کلی شعر بعدش
و کلی
شعر داغدار
برای روزی که رفتهای
و تازه کلی به یادش بخیر
نوستالژهای پیرمردانه
و درباره ی بیهودهبودگی
زندگی
و قس قس
علی هذا -
وقتی مرا دو در کردی
به بچههات بگو
برعکس بابای گولاختان
عاشق قبلیم
ظریف و رمانتیک بود
[+] --------------------------------- 
[0]
فرهیاد کشنده بهاد
روفته پشت بام را
و لباسهای حریر
میزنند پر
انگهاری
دختران پرداری
فرهیاد کشنده باد
رفته در
لابوای گرگها
رفته در
ترد ران علف های لاغر
پیچیده
مکث کرده انگاری
حرفی
کاری
چیزی اما نگفته
چیزی نهایامده یحیی یا با
[+] --------------------------------- 
[0]
برف می بارد
و مردم جهان
در اتوبوس اند
خودم خندان
روزنامه را از دکه برمیدارم
تمام روزنامه فروشهای جهان
خندان
در اتوبوس اند
دستهام را
فوت میکنم
با خودم میگویم
"کاش قهوه بود"
ولی مرد قهوفروش
خندان در اتوبوس است
و با خودم میگویم
"تنها نبودم کاش"
و تمام زنان جهان خندان در اتوبوس اند
میشاشم در سن
و اتوبوسی میگذرد بر پل
با نور و
خنده ها و
مردمها
[+] --------------------------------- 
[0]
و موج زد دریا
و غرق کرد مرا در خود دریا
و کشتی هاش
با بادبانهای ذاکی
لنگرهای بیهوده
و توپهای بزرگ
و اژدهای بی تاب روی عرشه
و کشتیهاش
با هزار مرد سیاه عرق کرده
با نفسهای مردهای عرق کرده
مرا کشف کرده اند
مرا فتح کرده اند
و پرچم دردناکشان
و انگشتهای حریصشان را
زدند توی ساحل
موج زد دریا
و زیبایی
دوباره توحش را
فتح کرد
با بوسه ای
با غلت سادهای
[+] --------------------------------- 
[0]
خندیده ای
و زیبایی
دست سادگی را گرفته
با دو ران برهنه
پابرهنه می دود در دشت
جنگل اما
پر از محبت من است
و خرگوش های عفریتش
با چشمهای بیتاب سرخ
و کرکهای دانه دانه ایستاده از سرما
گرسنه ولرزنده
توی سایه های درخت ها
منتظر ایستاده اند
خون
اسم خون
جنگل را
به تو بیتاب میکند شبها
[+] --------------------------------- 
[0]
و هر درختی
تنی دارد
و هر تشنه ی شکسته تبری هم
هر مردی
دسته تبری دارد
پیچیده در فلاسفه ی غرب
در لابهلای کسشرات پولانسکی
شعرهای روسی
غزالهای غزالی
پر از خرگوشهای کنجکاوی
که با چشمهای سرخ
لابهلای چمنهای مردم میگردند
و هر درختی
تنی دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
تهران
شهر عزیز عشقهای شکسته
مردهای جواد سیگاری
تهران
بدخانه ی بخت دخترها
تهران
شهر عزیز سیگار بعد کافه می چسبد
بوس های طولانی تاکسی
تهران
شهردار تازه دارد
و هر مردی
دوس دختری تازه دارد در تهران
تمام تهران را
توی بام تهران
کباب میکنند
و بوی دود و کباب
در خیابان پیچیده
تهران
شهر عزیز بلالهای سوخته
جلالهای سوخته
مریم
علی
حسین
محسن
مرتضای سوخته
تهران
خوشگذران و سوخته شبها
گریه میکند در من
صبح بیدار میشود
ماتیک میزند
پن کیک می گذارد
اسنپ میگیرد
از من تهران
[+] --------------------------------- 
[0]
و آغوشش می تواند
ابتذال جهان را زیبا سازد
برای جهان معنا بسازد
آرام کند آتش آدم را
و نفسهای آدم را
عمیق و شادمان تر بسازد
در آغوشش می توان با خیال راحت مرد
گریه شد
و بوس شد
می تواند آدم
با خودش تنها
شعر بخواند در آغوشش
داستان خندهدار بگوید در آغوشش
و آغوشش زیگمای تمام تابستانها ست
با رطوبت کافی
با صدای نفسهایش آرام
که یعنی زنده ام
دریا زنده است
حق داری
می توانی الان
توی موجهاش بمیری
[+] --------------------------------- 
[0]
می گفت "گفته اند که تشنگی باران میسازد و التماس برای رسیدن کافی است" با گریه کوبید توی سینهاش و داد زد "فرهاد مثال نقض این مهملهاست" بعد لبخند زد و خاک روی تیشه اش را سترد من و شب تنها بودیم فرهاد دیگر آنجا نبود ناامیدی زیاد ذره ذره محو می کند عاشق را...
[+] --------------------------------- 
[0]
قبل از اینکه آنگونه که
سزای تو ست دوستت بدارم
خواهم مرد
با عذاب شدید
و این تنها دلیل زیبایی من است
مثل پروانه ی
کرم رنگ چسبیده بر شیشه ی فانوس
درد می کشم
بال می زنم
یاد آفتاب می کنم
[+] --------------------------------- 
[0]
و چمن
ملایم و ظریف
ترد و لاغر
مثل ران هایت
وقتی بسته است
یا وقتی باز است
جهان
جهان باز و بسته می تواند از کویر
جنگلی بسازد یا
از کارگری ساکت
مرد لاغری
مرد لاغری می تواند
حتی مرد لاغری
می تواند از لنگهات
در کنار میز کهنه ای بنشیند
و درباره ات
شعرهای لاغری که دوست داشتی بنویسد
[+] --------------------------------- 
[0]
تنش را ظریف
توی رختخواب گرداند
و گفت
"نگام کن
حتی
ظرافت ناخنهام
برای شاعری کافی است
قبیلهای از فلاسفه
- دکترا دکترا
دکترای خارج
درسخوان
مقالهنویس
پای کار
کمونیست
مسلط
اروپایی
که سالمترین مردهای هیکلی است
و وقت های بی کاری
در برازرز
لوله های ساختمان مردم را
و مشقهایی ننوشته ی مردم را
-
تنش را ظریف
در ملافهها گرداند
نگام کرد
و جهان از من
پیرهن دریده
به دریا گریخت
[+] --------------------------------- 
[0]
ظرافت ران های نازکت کافی است
تا از هر مرد هیچ ندانی شاعر بسازد
و من
که هیچندانترین مردهام
و قد بلندترین شاعرها
- یاد سپانلو افتادم
که قدبلند بود
دخترش خوشگل است
و توی اینترنت
مدرکی نیافتم که از من
بلندتر باشد -
ظرافت رانهای نازکت
که در شعرهای بعدیم مینویسم
مرا شاعر کرد
وگرنه من حتی
عابری قدبلند هم نبوده ام
[+] --------------------------------- 
[0]
آل آمده
نشسته اینجا
و با زمزم
از حال بچه می پرسد
بر ترک هایم
دست می کشد
به سینه های من دست می زند
ها می کند
به صورتم
و هر چه گریه میکنم
نمی رود از من
آل آمده
اسم بچه را فهمیده
بچه را دزدیده
و پیش زائوی تنها
نشسته است
آل آمده
بچه را دزدیٔده
هزار بچه را برده از من دیشب
توی کهنه ی خونی
و من هنوز
پر از
بچه های مرده ی تازه ام
[+] --------------------------------- 
[0]
شب
خیال رفتن نداشت
و مصر
ایستاده بود شب
و من
مثل تکه ای از تاریکی
مثل زنهای حامله
با خود تنها بودم
شوهر مستم آمد
آل آمد
و صدای ترکیدن چرخ موتور آمد
اتفاق تخی
در دل شب بود
اتفاق تلخی
در دل شب بود
[+] --------------------------------- 
[0]
روزی زیبا خواهم شد
و از دشت
پرواز خواهم کرد
باران به صورت خورده
می پرم سوی ابرها
خفن
و جای دندان هایم
بر چمن های شما
صورتی و زیبا خواهد ماند
[+] --------------------------------- 
[0]
نگاه از بالا و سکسیستی ولی بدون اشاره به اندامت
زبانت را به من بده
و من زبانم را به تو می دهم
زبان من
پیر و بزرگ و زیباست
میداند چه میکند
میداند چه خواهد شد
خوب می فهمد چرا
از زبان من بپرس
و من زبان تو را
در آغوش خواهم گرفت
و از او نخواهم پرسید
ولی با او
بسیار
صحبت خواهم کرد
[+] --------------------------------- 
[0]
یکی
از هزار موی ام
زخم است
یا هر موی من
زخمی است
سئوال های عمیق
هزار سئوال عمیق اند
لحظهای از جان
که نمی دانی
سیم برقی که توی پایت
پیچیده
پایی که ایستادن نمیداند
از جهان
فقط می دانی
که زخمی در توست
یا تمام گیسوانت زخمی است
و همین سئوال
برای جهان تو
یومالقیامت است
[+] --------------------------------- 
[0]
عشق در رباطهای تلخ صلیبی
آنقدر
غم زمانه خوردم
آن قدر
فراق یارم کشیده شد
آنقدر
صلیبهای پاره
کشیده شد از من
آن قدر در رثای پای نداشته
توی زمین
فریاد کشیدم
آنقدر
جامهای جهانی
از من
فرانسه شد که
انگاری
انگاری که رفته بوده از من
لاغر و زیبا بر گشته
دستهای لاغرش را کلاف کرده بر من
مرا مکیده از لب
مرا بر همان تپه ی ترسناک
که دوست داشته ام
مرطوب و منتظر
از صلیبهای پاره ام
کلیسا کرده
انگار
به انتهای خودم رسیده باشم
به لحظه ی خالق
به چارراه بیچاره ی وصال
علینا
الا عبادالله
و یقین لحظه ی ساکت...
سلامم کن
[+] --------------------------------- 
[0]
و جهان گاهی
بازوی لاغر زنی غمگین است
و من فهمیدم
جهان
هر چه هم که گفته باشد
نعنای نازک بازوی زنی غمگین است
که دوستت ندارد اصلن
ولی
اصرارت
بیچارهاش کرده
[+] --------------------------------- 
[0]
ترانه های خوانده نشده
دردهای باز خون ریزند
نه زخماند که دیده شوند
نه خون دارند که شعر آدم
سرخ و منطقی باشد
مثل کبودی بچه های هر شبازباباکتکخورد
حرف های کوچک من
ترانه های خون ریزند
آخرش در اورژاننس
یک احمقی جنازه ی من را نشتر خواهد زد
خون از جنازه ی من خواهد ریخت
و تیم پزشکی
جیغ کشان
در میان سیلاب خون خواهد رفت
و بیمارستان
از صدای پرستارهای مغروق عشوهگر
پر خواهد شد
- آقای دکتر
نجاتم بدید آقای دکتر
آخرش به خودم
نشتر خواهم زد
و شهردار جدید تهران
در شبکه ی تهران
با مردهای ریش
حرف خواهد زد
- در پی حادثهی پیش آمده در یکی از بیمارستانهای تهران که موجب وحشت شهروندان گردیده بود تیمهای ویژه پاکسازی ...
آخرش خون
پاسخ من به جوبهای تهران خواهد بود
به موشهای تشنه اش
و گربههای تشنه اش
و تاکسیهای غمگینش
که برای اسنپ شدن حتی
کولری کوچک ندارند
[+] --------------------------------- 
[0]
نبودن تو
مثل عاقل نبودن تو ست
می تواند نباشد
ولی
نمیتوانی نباشی
[+] --------------------------------- 
[0]
هزار ابر دریا
هزار ماسه دریا
حماسه دریا
مرد
با دستهای بی تفاوت پینهبسته
که تمام رازها را می دانست مردی
زن
مردی بود
در نهایت سکسیسم
بی التفات به فلاسفه ی تخمی
از کنار دریا
دخترک صدف می چید
[+] --------------------------------- 
[0]