گور کن ها
در میان گریه ی مردم
توی قبرستان
مرا
در میان خیل مردهای زنده
با دقت
توی خاک می کردند
دور چشمهای مامان قرمز بود
صدایش گرفته بود
هوا عمدن دم داشت
- تا زنده است بمیرد
دانه اسراف می شود
کود حرام میشود
باران نمیآید شاید
زودتر باید
شاعر را
در میان خاک مرطوب بکاریم
گورکن ها
روی من خاک ریختند
خسته شدند
مزدشان را
قبل رفتن عرق
گرفتند
و در افق دور شدند
مادرم
با چشمهای قرمز
روی گور من تنها بود
[+] --------------------------------- 
[0]