جان جهان عزیزم
کجا رفته بودی؟
من
تنها و خسته بودم douche
و شانهام
سر دیوانهای را کم داشت
- میدانم
اینکه نوشتهام دیوانه ای
و ننوشتم دیوانهات
برایم گران تمام خواهد شد
ما شاعران
به تلخی
جرایم کلمات بیاختیار گریانمان را
اخ میکنیم -
صحنه ی ترسناک را
که مغشوشت گشته اینطور تصور کن
مردی خوابیده
که در میان دست و پهلویاش
جای کلهای را
کم دارد
و خاکسترهاش
دلیل کافی
برای دیوانه و مشوش شدن ندارد
بههمخورده بود زلف هام
و یال الاغام به صورتم
نیامده بود
بوسهای نداشتم
و دستهام
روی کون هیچکس نبود
جان جهان عزیزم
تمام در شبهام
غیر من
کجا رفته بودی؟
[+] --------------------------------- 
[0]