روزی که می میرم
روز زیبا و خاصی است
زنها به افتخارم
جوراب های کوچک می پوشند
سرمه های تلخ میکشند
دور چشمها
و عمدن
خط کنجکاو لباسهای lakht را
به حفرههای میانه کشیده
رد می شوند از کوچه
و با خود میگویند
چه روز عادی تلخی
چه روز خاک تو سری
و با نفسهای محبوس
وانمود میکنند
هیچکس
هیچکس
هیچکس
که کسی بوده هر گز
نمرده است انگاری
[+] --------------------------------- 
[0]