پاشم
برای خودم یک چیزی بنویسم
پاشم
برای خودم
فرض کنم
زیاد بوده آفتاب
و تو
که هرگز عرق نمی کنی
هرگز نمی گوزی
هرگز نمی میری
پری هستی
و جای کون بزرگ
دنبالچه ای چاک دار داری
تو
تو که
زنی
به شدت
اثیری هستی
که جام دار
مرام دار
دوام دار
نشسته بر سریر قضاوت
نجیبه ی داستان تن تن
تنها
تو که
کتاب بسیار خوانده ای در
و روشنفکری
باکلاسی
تملک ناپذیری
ولگردی
مودبی
و در حضورت
سکوت واجب
وجب وجب
خفه باید شد
پاشم برا تو
داستان بنویسم از
شارش عرق
توی دنبالچه هایت
و در میان پاچه هایت
و خودم را
میان ران هایت
وز وز پروانه بنویسم
[+] --------------------------------- 
[0]