ابرها عبوس
ایستاده بود ماه
و جلای نگاه دخترک
نقاشی و زیبا بود
ابرها به یاس
ماننده در بنفش
و صورتی که از زنک
گفته بوده اند
توی ابرها پیدا بود
ظهر تنها بود
بچه توی ظهر تنها بود
دوچرخه برده بودند از بچه
و هر چه
ماه را
نگاه کرد
شب نشد
خورشید
مصر وبی دلیل می تابید
بچه در افکار مغشوشش
یاد ماه افتاد
یاد مادرش که باید الان اینجا بود
باید دوچرخه را پیدا می کرد
شب
با زنک تنها بود
زن نمی دوید
ماه ایستاده بود
کوه
ایستاده بود
چشمه
می گریخت
[+] --------------------------------- 
[0]