دیوانه از کلماتاش برایت خانه خواهد ساخت
و قلباش را
بالشت تو خواهد کرد
دیوانه از گلو خودش را
خواهد برید
و از گلویاش
به تو شیر خواهد داد
دیوانه جاناش را خواهد داد
توی روبان قرمز
توی تنظیف صورتی
و قلب زیبای تپندهاش
تو را
از جهات سرمات
گرم خواهد کرد
دیوانه بیشتر بیا
پیشتر بیا دیوانه
[+] --------------------------------- 
[0]
و از پاره های کتابهای سوخته
دختری سیاهپوست ساخت
از تکه های کوچک پارچه
امام های سبز
و با اندوه گفت
زیبایی جهان به من است
و جز من در جهان نیست
نماز شب را قامت بست
و کلن شب
او بود
[+] --------------------------------- 
[0]
"اگر همین ماهی از حوض خانه بمیرد حوض خانه می میرد و بدون حوض، خانه تابوت است و بدون خانه شهری یتیم
پس زنده باش نفس بکش ماهی کوچک گرچه در آب نفس کشیدن دانه دانه دردناک و بدبختی است"
شهر بی مادر آرام با ماهی مرده می گوید
[+] --------------------------------- 
[0]
همه مردند
تمام نهنگ ها مردند
و ماهیان سفت عضلانی
شناگران زفت
تمام آبها مردند
میان پای دریا بوسه
بوسه بر دهان شادمان آسمان
سرخ و
زخمی و
قرمز شد
و ابرها عرق کردند
طبیب قبیله گفت
"ما
گناهی بزرگ کرده ایم
بچه های زیادی
از پر چادر
رفته اند در دریا
حیض بسیاری
خودش را در دریا شسته"
مرا
چشم های زرد مرا
مرا نگاه کرد و گفت
"علی
تو علی
تو شاشیدی"
صورتی و عظیم
دردناک
تمام گناهان آسمان روی شانه ی من بود
[+] --------------------------------- 
[0]
زیر بارانی از
موبایل های بی صدای خاموش
زیر تق تق شگستن تن
روی ناودان
زیر اندوه پنجره های بسته
و آتشی خاموش
که توی دودکش زبانه می کشد
[+] --------------------------------- 
[0]
مردی عرب
که قهوه می خورده
نامه ای زیبا نوشته
به شاهزاده ای
و توی نامه اش اشاره های لطیفی
داشته از پروانه
- پروانه در
شعر عرب ها بسیار است -
یا اسب
- اسب هم زیاد هست -
مردی عرب فکر کن
که داستانی عاشقانه
نوشته در رثای شاهزاده ای
کراوات زیبایش را
سفت کرده
و غمگین از
دریچه ای به ٓآسفالت پریده
- و داستان تمام شده
همیشه داسستان مردها
روی آسفالت ها تمام شده -
مردی عرب فکر کن اصلن است
من
که روی آسفالت ها
برای تو
عینک و دندان
شکسته شده
زیاد توجه نکن
عرب ها خل اند
زیاد نامه می نویسند
زیاد می میرند
توجه نکن
داستان ما عرب ها همه
داستان پروانه ها و اسبها ست
[+] --------------------------------- 
[0]
هاهو
درخت و ختن ها
و شیرهای هیکلی
در عضلمات شب
ترسناک
که در پی ختن ها
دویده اند کوه به کوه
و رعد و برق خورده اند
گلوله خورده اند
از نفس اف
تاده اند تا
دوباره
دیداری
درختی
تکیه ای
ختنی
برای ختن بودگی اما
جهان جای مزخرفی است
پر از مغازه های بینوای گل نفروشی
غسالخانه های جای آدم
گاو
قصاب خانه های جای گاو
خر فروش
[+] --------------------------------- 
[0]
مردی که یک روزی با او...
خیلی نامرد و غیر احساسی است
گفته باشم او...
غیر احساسی است
نه اینکه ک او غیر احساسی باشد
اما
تمام مردم دنیا نسبتن
نسبت به من
بی حس اند
و حس های تخمی جا شونده در کلمات شان حتمن
ریغ ماسی است
نمی گویم نرو
حق تو است زنیکه ی لکاته ی کسکش
ولی از الان گفته باشم
عه!!!!
چیزی
توی مرتیکه ی عنی که یک روزی با او
ریق ماسی است
[+] --------------------------------- 
[0]
تصمیم گرفت خودش را
برهنه و عاطل
همینگونه شاعر
شای عرهای دن
خودش را
روی ریل های جهان بیاندازد
و شانه هاش
به اشتیاق آهن
خارش گرفته بود
آی زندگی
زندگی
فاک یو زندگی
[+] --------------------------------- 
[0]
خاقانی
دوباره باز تو را دیدن
دست گذاشتن بر شانه های خود
و سر به شانه ی خود گذاشتن
حرف زدن با خود تا صبح
و از ور ور قهوه خورده ی خود عاصی
تا صبحدم نخوابیدن
[+] --------------------------------- 
[0]
بانو
مردم مرا
نگاه کردند
و آمدند در کنارت نشستند
وسایلات را جمع کردند
و روی زخم هات
ضماد گذاشتند
- چه می کند با تو بانو
این هیولا که از او چاره ای نداری؟
هر کس به تو گفت بانو
جاکش است
هر کس به تو گفته بانو
مادر قحبه است
هر کس به تو گفته بانو
چک خورش کن
عذابش کن
و ذره ذره بمیرانش
بگذار من
صاحب تمام تو باشم بانو
سر بر تو بگذارم بانو
غرق شوم در تو بانو
و در تو بمیرم
[+] --------------------------------- 
[0]
و من خوابیدم بر دشت
و چمن ها
از میان تن شفافام دیده میشد
و باران بر من می بارید
و من زیباتر بودم
و گلهای زرد
از کنار قلب بسیار شفاف ام می رویید
و گلهای صورتی از کناره های چشمم
و آهوان احمق
سم می گذاشتند در من
و معصومانه
از کناره ی قلبم
اقاقی زرد
و از کنار چشم هام
میخک صورتی
به لب میگرفتند
و من خوابیدم بر دشت
و جانم از ناز تور پیراهناش پر بود
[+] --------------------------------- 
[0]
زحل اینجاست
با حلقه و مدارج تشویشاش
زحل اینجاست
دور از تمام مریخ های ابله قرمز
زحل اینجاست
با گردش مداوم خود در مدار خویش
زمین را
سیاره ی حیات را
نگهبان است
[+] --------------------------------- 
[0]
سرما
کلوین آٰرام استارهها
و گرمی بی دریغ ماه
و خش خش صدای پای دختر
و لرزش دل
هراس تو
و روباه های نادان جنگل
پرنده های ترسو
در جانات
اینکه
شاید
این بار
این دفعه
قدر دنیا زیبا نباشی
شاید
اثر نکرده باشد اینکه
قول داده ای که بهترین باشی
کلوین آرام استارهها
و گرمی بی دریغ ماه
و خش خش صدای پایی
که شاید دختر نباشد
شاید آن دختر نباشد
[+] --------------------------------- 
[0]
زیباترین فردا
مال محتسبهاها ست
ما
امروز قلیل مان را
قدح کرده در جام لاله می بینیم
با سیاهی سوسنی در قعر
و داغی از دلی خونین
که با دقت و طمانینه
بر نهاد ما
نهاده شده
- آه اسفندیار جان
مرا آن به
مرا آن به
زیباترین فردا
مال محتسبهاها ست
ما از شکسته ی دنیا
کشتی می گیریم
ما از بریده های دل
آس های تلخ
رامی میسازیم
این عبای بابای بابا
برا ما
کت نخواهد شد
- آه اسفندیار جان
مرا آن به
مرا آن به
[+] --------------------------------- 
[0]
و بر زانو افتادم
ژاپن پر از گل است
کوروساوا بهتر می داند
ژاپن پر از گل است
در ژاپن
اگر بر زانو افتادی
الباقی داستان
خاطرات
کوتاه و
سپس مرگ است
و من
که بر زانو افتادم
در فلش بکام یاد امروز افتادم
نشسته بر سریر سلطانی
کلاهخود تیغ دار بر سر
و صدای آرامش تو
که از اتاق کناری
مسن
شامیسن مینواختی
- شامیسن
سازی زیباست
صدای بی تفاوت تلخی دارد
مدام در گوش سردارها
سر نوشت تلخ شان را
و داستان جنگ شان را میگوید -
و بر زانو
توی گل ها افتادم
یاد تو افتادم
یاد شکوفه های پرپر سال آینده
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (سفینه/کتونی/پیچ)
مثل بسیار دور از دنیا
سفینه ای
چراغ زن
و در سکوت بال زن
مثل مهره ای کوچک
که از گردن گرفته صبورانه
پیچ عزیزش را
مثل دختری که راه را
کتونی کتونی
از مدرسه
دویده آمده
تا خانه
شب سکوت کرده است
نا امید گشته
نمی داند
ماهی
روی سبزههاش
جان سپرده است
[+] --------------------------------- 
[0]
جواد خواهم بود
و گریه خواهم کرد
التماس خواهم کرد
برعکس آنچه گفته ام
وقتی خواهی رفت
خلاف آنچه گفته ای
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت "این جهان شما" و با انگشت های خشکیده جهان ما را نشان ما داد. ما جهان را دادیم از فراز هیچ و جز هیچ و جز بادی تلخ چیز دیگری اطراف ما نبود
[+] --------------------------------- 
[0]
ابن ملجم ایستاده
و نماز امشب طولانی است
علی نمی خوابد
علی دست بر نمی دارد از رفتن
علی هرگز به مسجد نخواهد رسید
جهان عمیقن
غریب و تنها و طولانی است
[+] --------------------------------- 
[0]
تراشد می
تلاشد می
پاشد می
فلاشد می
قلم می گذارد جهان بر من و
من را
می نویسد عن
عن
عن
عن
نگاه می کند من را
عن را
و قلم می گذارد بر من و
من را
می تراشد
نع
نع
نع
نع
نگاه می کند من را
و نقطه می گذارد
و من را
می پلاشد
[+] --------------------------------- 
[0]
کاش اندوه
ای کاش اندوه
شعری طولانی بود
به تو هدیه می کردم
عق می نوشتم بالاش
" برای دوست از "
یا چیزی
از آن جوادهای قلب دار
والنتین اش می کردم
شوکلول دار
یا سبدی پر از گربه
گرد و پشم دار و روبان صورتی
یا لااقل قهوه ای با کلاس و
آهی
و شعری از شاعری جواد
که نامش را نمی دانی
مثلن همان آهی
- ندانستن زیباست
نادانی تو از دنیا
تو را
و مرا
زیباتر می سازد -
کاشکی اندوه
لااقل
شوپن هاوری باکلاس بود
از همان ها که تا ابد
تا بی نهایت
زیبا و نخوانده می مانند
[+] --------------------------------- 
[0]
آهی
که شبیه ماهی بود
و افسوس افسوس
آبی بی رنگ
می وزید می بر
دریا
ماهی ماهی
که از تورها لگد زده
گلو دریده بود
و رفته بود بی دلیل
به هیچ سمت
دور از ماهیگیر
دور از ساحل
دور از آسمان
دور از دریا
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا دریا عشق مو دریای
گیسو تراشیده
بر من شاشیده ای کاش ناغافلی در ساحل هست
تلخ و بی انتظار و در مانده
در تلاش یافتن موجی که
نمی آید
صدفی که نخواهد بود
مرواریدی که خیالاتی است
انگشتری که نگین ندارد
دریا دریا عشق مو دریا
لغزنده در میان شن ها
عشق مو دریا
[+] --------------------------------- 
[0]
هر کسی که زیر شکنجه مرده است
زیر شکنجه مرده است
داستان زنده می ماند
که به درک
و بچه
گریه کرده زنده میماند
اوخ
بعد آدم
که مرده است
و دیگر آدم نیست
و حتی پرچم نیست
قصه می شود
برای مردمان در انتظار
مردههای شکنجه
روی دیوارها
خرت خرت کنده می شود
روی دیوارها می ماند
به حالی که دیگر
به حال خودش نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
و زن های بسیاری
سیگارهای من را
تنها
با ردی از ماتیک
- شت
فاک
چرا ردی از ماتیک؟
او کیست؟
چه در اندرون شاعر پنهان است؟ -
با رد خفیفی و کمرنگی از ماتیک
- صورتی
آرزوی زیبای صورتی
و بوی غلیظ وید
و لهجه ی سرنگ
ناتوانی و بیماری
تمام آنچه دیگران
دعا کرده بودم نباشم حتی من
اگر بیمار
دیگران
لااقل نباشم من -
توی آشغال ریختند
گفت
"دیگر نباش
وقتش که آمد
برو
جای دیگر باش"
و زن های بسیاری
دست های دیوانه ی
من را
[+] --------------------------------- 
[0]
دشت
بی حال و مسترس
زیر ترس هاش
ایستاده بود
شب
سیاه و گرم و درخشان
در سکوت
قدم می زد
روباه کوچکی خندید
اسبی بخار کرد
پروانه ای پرید
انتظار
گذشت
[+] --------------------------------- 
[0]