سردار
کردار ماه دوست داشت
قدم قدم
بی دلیل
آرام
در میان جاده ی مرطوب
خشخش خواب مرغ های خفته
و سردی لطیف خاک
و ریختن قطره ی تاریک
بعد محو موج
سپس آرامش
سردار
به تیغه ی سفید فلز نگاه کرد
به خانه اش که
مثل مشعل در شب می سوخت
به مزارعش که مال او نبودند
به ارتشی که
توی دشت مرده بودند
و فکر کرد
چه زیبا
فلز می تواند
رهاند تن را
از تشویش
[+] --------------------------------- 
[0]