آسمانی
برف زیادی باریده بود بر تو
و تو
مثل خرگوشی داغ
زیر تپه ای از غم
خیس و اشک ریزان
منتظر بودی
و من
جهان را گشتم
زیر بالش را دیدم
- سبک بود بالش
سفید بود بالش
درد نمی آمد بالش
شادمان بود بالش
و پاک بود بالش -
و خرگوش ناتوان کم هوشام را
در میان ملافه های سرد
لرزان و لذیذ و ناتوان پیدا کردم
-سرشار از نگاه سکسیتی
شی گرای ناتوان از گفتن
با شورت کوچکی کمرنگ
صورتی یا قرمز
یا اصلن هر دو
همانگونه که
گفته بودی
نمی شود اصلن -
گفتی برام
کتاب گرانقدر بیاورید
هان
و عینک زهم تلخ ام را
آوردم
و گفتی ورق زدن
ورق زدن کتاب های از کل مه ها سنگین
تف و دقت می خواهد
مرا گشودی
و از تمام سوراخ هام
زبان زبان نمودی
عشق
مثل آلتی غمگین
لجوج
در من ایستاده بود
[+] --------------------------------- 
[0]