تمام دهکده ایستاده بود
و باد هم
که ایستاده بود
. هیچ سنجاقکی دیگر
کاری به رودخانه نداشت
تشنه نبود
من
می روفتم از دنیا
و هیچکس دیگر
تشنه ی شعرهای عاشقانه نبود
مردم تنها
به لرزش ماه نگاه می کردند
و هی بهم می گفتند
"نه نه
او هرگز نمرده است"
من
اما
مرده بودم
و خوارم
گاییده گشته بود
[+] --------------------------------- 
[0]