گویند روزی از بیابانی برفی می گذشت گرگ خوش هیکلی را در دندان یک تله دید پرسید "ای گرگ ای گرگ چگونه در دهان تله افتادی؟" گرگ جواب داد "شاسکول بازی در آوردم شیخ" گفت "رها می کنم تو را شرطش آنکه تا رهیدی همان گون که دیگران دریدی مرا همان بدری این کس کش ها خایه ی ضربت ندارند" گرگ گفت "چشم" و سر به زیر نگاه کرد شیخ را
[+] --------------------------------- 
[0]
گرگ ها
مردهای خانه را
از نام کوچک میشناسند
بدون فانوس و آتش می بینند
بدون پوستین در سرما می خوابند
بدون خواب می دوند شب در صحرا
گرگها
گوشت مردان لاغر را
تریشه می کنند از دنده
خرگوشهای خونین را
از سر سیری
یا سلیقه ی کیری
- بله بله
گرگها
ترکیب دردناک سفید و قرمز را
[+] --------------------------------- 
[0]
حامله
نیستم
و خانه ام پر از آل است
آل ها
سر به زانوی هم
گری
آل ها
جان
در دهان هم
گری
آل ها
گری
سراغ بچه ای را از من می گیرند
که بابا نداشته
دست تپل نداشته
و چشم قلمبیده هم
آل ها
تا بچه ای را که
نازاییده ام نگیرند
از حیاط خانه پر نمی گیرند
[+] --------------------------------- 
[0]
و من
مثل دختری شر مگین و گرم
توی انبار سردی در زمستان
توی تاریکی
جانم را
گشودم از هم
و ماهیچه های خون چکانم را
گشودم از هم
و فریاد زدم از جان
نبی
نبی جان
نبی کم صحبت
بیا
این
قلبم
جانم
تمام چیزهای پنهانام
بیا
بیا و در من
نفس زنان بپیچ
من
ندیده ام تو را در شب
هیچ کسی در شب
هیچ کجای هیچ کسی را
ندیده است
بیا
بگیر
ببر
برو
من
از صدای پچ پچ مردم نمی ترسم
[+] --------------------------------- 
[0]
من از فضا هستم
و خون من
مثل کرمهای ابریشم سبز است
و بر مفاصلی که ندارم
جا به جا
کرکهای نقره ای رنگ بی اختیار روییده
من از فضا هستم
با چشمهای درشت بزرگ فضایی
و حرف هایی
برای نفهمیدن زمینی ها
برای نفهمیدن مردم
برای نفهمیدن زمینی ها
[+] --------------------------------- 
[0]
پاییز آمد
و بر کف دستم نوشت مرگ
و من
به قیژ افتادن دستهام نگهیدم
به چشم های پلاکیده
به دور شدن پاییز
در کون و
در عضلات و در اندام
پاییز آمد
با مردهای تکیه به دیوار سیگاریش
با سیاهی چشم ها
سیاهی دور چشم هاش
میان وعده های گیاهیاش
و خاطراتی از قدیم زنانش
پاییز آمد
عینک زد
دست زیر چانه ی مردم زد
و بر کف دستهای مردم
نوشت نوشت نوشت
تا شانه
توی طوفان برگهای زرد
من
توی سیلاب ابرهای نباریده
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل حشرات کج
لنگ لنگان از دور
سیاه و شبیه
کل مه ها می آیند
و بال بال
طلایی و رشته رشته
من را
در شکافهای مردم فرو می کنند
[+] --------------------------------- 
[0]
آنقدر زیبا شده ام
که باید
سشوار و شانه کنم
انقدر زیبا شده ام که
مثل حافظ
زری های نازک از من
توی دست بادهاست
و قدر شیشه های خیلی قدیمی شراب
بسیار کمرباریکم
آنقدر زیبا شده ام اما
که هر بار نسیم وزیده در من
درد گرفته ام از غایت زیبایی
و جهان
مثل رودخانه
پله پله لغزیده بر من
و من را
[+] --------------------------------- 
[0]
من عاشق ات نیستم
شبها
خواب پایین کشیدنت را
و کردنت را
خواب بیمار بوسیدنت را
لنگهای انداخته روی هم را نمی بینم
ارتباط روشنفکرانه
و بی نهایت همیشه تشنه بودن
آرزوی من است
دیگر
چیزی نمی خواهم ازتو
از دنیا
و جهان زیبا
برای من کافی است
من کلن
از جهان زیبا
کافی هستم
- سایه ام
سرم را گذاشت روی انگشتهای استخوانیش
لنگهاش را
زیر خود جمع کرد از سرما
و در انتظار برف ماند
[+] --------------------------------- 
[0]
مرگ از فراتر از جهان نگام می کند
- مرگ اتفاق ساده ای است
مثل بستن پنجره با بادی
شکستن شیشه
ریختن دندان در دهان پنجرهای مث ل دختر
که ابد تا ابد نمی آید
مرگ گیسوانش را
ریخته از برج سردش پایین
و پای برهنه ی مرد ماهیگیر
آجر سرد برج سنگی می خواهد
مرگ
ناامید
از فراز دورها
نگام میکند
[+] --------------------------------- 
[0]
حماسه رفته است
برای تو تنها
گربه ی لاغری و شعمدانی لاغری مانده
و گلدان صبور شکسته ای
و خاک توش
برای تو تنها
ایوان وسیعی مانده
با بچه هایی که اهل خانواده اند
توی تهرانپارس
زنگ می زنند
می آویند مهمانی
و وسطهای مهمانی
مثل مردهای چل ساله
خواب می روند
[+] --------------------------------- 
[0]
آسمانی
برف زیادی باریده بود بر تو
و تو
مثل خرگوشی داغ
زیر تپه ای از غم
خیس و اشک ریزان
منتظر بودی
و من
جهان را گشتم
زیر بالش را دیدم
- سبک بود بالش
سفید بود بالش
درد نمی آمد بالش
شادمان بود بالش
و پاک بود بالش -
و خرگوش ناتوان کم هوشام را
در میان ملافه های سرد
لرزان و لذیذ و ناتوان پیدا کردم
-سرشار از نگاه سکسیتی
شی گرای ناتوان از گفتن
با شورت کوچکی کمرنگ
صورتی یا قرمز
یا اصلن هر دو
همانگونه که
گفته بودی
نمی شود اصلن -
گفتی برام
کتاب گرانقدر بیاورید
هان
و عینک زهم تلخ ام را
آوردم
و گفتی ورق زدن
ورق زدن کتاب های از کل مه ها سنگین
تف و دقت می خواهد
مرا گشودی
و از تمام سوراخ هام
زبان زبان نمودی
عشق
مثل آلتی غمگین
لجوج
در من ایستاده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
روزی
آخرش یک روزی
دست آخر یک روزی
شعری
آنقدر زیبا و پیچیده می نویسم
که هستی
بایستد و بگوید "آه..."
و خدا درنگ کند
و بگوید "اوپس"
روزی نبودن را
آنچنان می نویسم آخر
که بیهودگی را
به ماندگاری بی فلسفه
وادار کند
[+] --------------------------------- 
[0]
و گرگ ها
توی دامان کوه ها
پلک می زنند
و نفس نمی کشند
و برف را
و توده های برف را
گذرنده می خراشند
برف
سرد و بی توجه است
خرگوش ها
نگران و ناتواناند
قطره ی تلخی از چشمه
می چکد
و می چکد آرام
[+] --------------------------------- 
[0]
و سروی شکسته در باد است
و سروی
شکسته از بادها در دریاست
و مرد ماهیگیر
شانه بر شانه ی سرو
بادبان بادبان
تحمل می کند دریا را
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان کدراست
بدون ملیله
ایمان شکسته کمی
اشک ریخته کمی
غصه ی نخورده کمی
بسیار
و شانه های لرزان مردم
و شانه های لرزان گرگ ها
و افسوس بی رمق
در نگاه کلاغ ها
لباس های زمخت شاهزاده ها
رنگ بنفش توی چشم ها
و سیاهی قلب باد ها
برای کدر
آفتاب نخواهد شد
ناامید
ناامید
ناامید باش
[+] --------------------------------- 
[0]
صبح ها
مردم
پیرهن رکابی می پوشند
تانک سوار می شوند
و آسفالت های حساس داغ را
خط شکنجه می اندازند
عصرها
فریادهای خشک زنهای غریبه
فریاد های تلخ لکه های بنفش
از لباس آهنین همسایه می آید
شب ها
مهمانی است
شب های گل بندک
همیشه شادمانه مهمانی است
[+] --------------------------------- 
[0]
گاوها و
ون گوک ها را
و بادها را
ول کرده اند
در چرای مزارع
جهان گرسنه است
جهان
بسیار
زیبا و گرسنه است
[+] --------------------------------- 
[0]
و از چرخش ارواره اش بر من
و توی رختخواب خوابیده باشد هراس انگیزم
مردم دیگرمعنی خنده هام را
معنی حرف هام را نمی فهمند
زیباترین شعرهام را نمی فهمند
[+] --------------------------------- 
[0]
عباس
ایستاده بود
گفتم
"...تا هنوز ایستاده عباس"
پرسید
"تا کی ایستاده عباس؟
تا کی؟
خیال می کنی تا کی
می شه ایستاد
قسم نخورد
تیر خورد
عباس موند؟
عاش
تهش تا
دو تا غروب دیگه شوراس
هق و هق و
هق و
و همین
باقی سر بریده است توی تشت خونی
باقی gore ه
باقی گریه است
مرده های بدون گور
مردای بدون سر
تلفات تلفات"
عباس
تا هنوز ایستاده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
حواس باران نبوده
و دودی
مانده از آتش
حواس دریا نبوده
و چیزی نمانده از باران
حواس آفتاب نمانده
نمک زاری مانده از دریا
و میوه های فروشی
برای نمک ها
خیار و پرتغال می فروشند
[+] --------------------------------- 
[0]
تلاوت ایاتی
لازم شد
سگ ها به کوفه بازگشته اند
سر حسین ولی
بغض تلخ گرمی
در گلو دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
ماهتاب هم
جای پا ندارد
ماهتاب هم لنگ می زند
ماهتاب هم
هر بار
دافی به پشت بام رسیده
نفس بریده
چند لحظه ماهتابیدن را
قطع کرده است
[+] --------------------------------- 
[0]
تمام دهکده ایستاده بود
و باد هم
که ایستاده بود
. هیچ سنجاقکی دیگر
کاری به رودخانه نداشت
تشنه نبود
من
می روفتم از دنیا
و هیچکس دیگر
تشنه ی شعرهای عاشقانه نبود
مردم تنها
به لرزش ماه نگاه می کردند
و هی بهم می گفتند
"نه نه
او هرگز نمرده است"
من
اما
مرده بودم
و خوارم
گاییده گشته بود
[+] --------------------------------- 
[0]
"پسرم را
و باغ های زیبایام را
و ایمان سختام را
از من گرفته است
و قایقی
پر از وحوش ابله داده
من را
و یک کشتی
پر از دیوانهور داده
و دریا داده
و عفریت دریایی داده
نمک داده
باد داده
کوه کوچکی نداده حتی
که بر ساحلاش بیارامام"
شب
باد سرد بود
تشنه نوح
آرام
در میان یالهای گرگی
که بر کنارش نشسته بود
دست می کشید
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل اتاقی افسرده
پراز فیش های زرد
داستان کوتاه
سیگار نیمه کشیده
علادین و
غم و
آرزوی ریختن چایی است
و سبیل سفیدی
و جلدهای مقطوری از کلمات
در ضمیر او
دهخدا شده است
لخت می شود
و رویت نمیشود
با تف
در ده خدا بیامیزی
[+] --------------------------------- 
[0]
و در میان تو
به او بگو
که در میان تو
مزارعی است زرد
که کودکی
در میان آن پنهان است
گم است
ناامید است
بی خیال است
سرخوش است
ناپیداست
به او بگو کسی
در این مزارع
کودکی
مشغول اشتیاقها است
بگو به آنها
پیکرت را نشان بده و بگو
وقت داس نیست
مزرعه فعلن صاحب دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل رد بی رمق آفتاب
که بازیگوش
برهنه بر
قالیچه افتاده
مثل باد بی دلیل در تابستان
مثل روزهای کوتاه پاییزیست
توی بوس هاش هوا دارد
و اتصال لب هاش
تاچ لذیذ خشکی کوتاه است
نه می رود
نه می ماند
نه صبر می کند
نه سر
روی شانه می گذارد
مثل کوه
ملال زده
رو به آفتاب
صبر می کند تا
دست لرزان به شانه هاش بگیری
[+] --------------------------------- 
[0]
نوشتن از زلیخا آسان نیست
زلیخا زنی خسته است
عاشق لباس های بسیار گشاد
و گشاده روی
و دهن گشاد
و دوست دارد
اسمش را
بر تمام دیوارها بنویسد
در تمام دیوان ها
و در تمام افواه دیوانه
پلاسمای لغزانی از کلمات
احاطه اش کند
و جان یوسف را
بگیرد هی
با نگاه اندوهدار لیزریش
نوشتن از کوناش ممنوع است
باید ادب شود ادم
نباید از شورت کوچک زلیخا بنویسد
از ران لاغرش
و از مچ که
دستهاش
مثل یاس هاست
باید ادم
فی لا سفی بداند
روان درمانگر باشد
ناتیو مطلق باشد
در زبان خارجی
یوسف جان
اگر من نظامی هستم
زلیخا را
بسیار
دشوار خواهم کرد
و تو را در بیابان خواهم کشت
و دوباره خواهم کشت
و دوباره باز هم
خواهم کشت
هر چقدر که حتی
شبیه من باشی
[+] --------------------------------- 
[0]
آتش
که خاموش است
گرگ را نمی ترسانده
سرد بوده
احتمالن برف
سرد بوده
و حتمن گرگ
گرمای بیشتری طلبیده
و پاک کرده من را
از لا به لای دندان هاش
[+] --------------------------------- 
[0]
خدا شاه را بیامرزد
با کاباره هایش
و ودکایش
و اف ۱۴ هایش
خدا شاه را بیامرزد
گر چه اسکل بود
و خدا ما را بیامرزد
خودش را بیامرزد
جهان را بیامرزد
با کاباره هایش
و ودکایش
و اف ۱۴ هایش
خدا خودش را بیامرزد
[+] --------------------------------- 
[0]
تهران
مردهای مرده
مرد مرده از
سردی شمشیرها نمی ترسد
و غلظت مه
برای اجساد در گل
تنها
رطوبت ترسناک لبخند است
باد از میان شبح های آویزان
رفته
پروانه ها و فرشته ها
از میان تک و توک برگهای بر درخت ها
رفتند
و روی هر شاخه
بزهای بیماری
سیگاری...
"زر
زر تمام شد برادر
زر تمام من بود
زر من را
زر از من
و تلخی مگنا
برای افسردگی های من
زر نخواهد شد"
[+] --------------------------------- 
[0]
به جای تو
هزار بار بلندتر
صدبار عمیق تر
و اندوهگین و
ساکت تر
به جای تو
به جای تمام برگهای ریخته از خودم
جوانه و جوان و
عاشق خودم خواهم شد
به جای تو
هزار بار
برای خودم
نام خودم را تکرار خواهم کرد
و تلخ و سیاه
خود خودکارم را
روی دیوارها سیاه
علی
علی
علی
علی
فاتح علی خواهم کرد
پر خواهم زد
قناعت نخواهم کرد
غنی خواهم بود
غنی و غنیمت
موهایم را
دسته ی سیاه موهایم را
به کش های جلف نخواهم داد
فال حافظ خواهم شد
خوانده خواهم شد
ندانسته خواهم شد
[+] --------------------------------- 
[0]
گفتند "زنی آمده از دور تا..."
گفت "حالا
زنی
آمده از دور تا
و آینه ها گفتند
"ببین حالا
زنی آمده از دور تا..."
و جهان
یکباره از زنان جهان خالی شد
و جهان
زن شد
پر از حلوت قدمهای آهسته
رخوت گذشتن گربه ها از میان پرده
و گرمای ملخ ها
بر مزارع غمگین
گفت
"چه داشتی؟
تنی؟
و اخلاق عنی
وغروری
که کاربرات اندوه های تو بود
و ایستادنی
که برات رفتارت
و آینه از من پرسید
"چه داری الان؟
مرد در خود مچاله
مرد چل چاله های عمیق
مرد زخم های بزرگ
هر هر خنده هایی برای گریستن داری؟"
دارم آقا دارم
غم ها من را
فقط این غم ها من را
کشیده
بردندهاند
با خود
به درک برده اند مرا
به جای سیاه ساکت غمگینی بردند
[+] --------------------------------- 
[0]
دستهای تو
مرغزارهای من اند
چشمهای تو
- ببین خاضعانه رک و راست نیست
دامب
دیوانه وارانه
چطوری شود می شهید شد در کربلای تو
می روم بیابان
و هر چه میروم
حر
که معنایش آزادی است
راه کاروان را
نمی گیرد
نمی کشد مرا
تشنه ام می کند
و آب می دهد مرا
چرا؟
چرا؟
دستهای تو
تمام مرغزارهای تو
به جز اسب های کس کش آزادش
[+] --------------------------------- 
[0]