و مارهای منتظر
پلک می زنند
و چشمهای گردشان را باز و بسته می کنند
و بی احتیاط
دور آتش خانه می گردند
و گرگی که اسمش دقایق است
لحظه را
و لحظات رفته را شمرده
"از اول اکتبر..."
و چشمهای تلخ زردش را
و نیش هراسناک دلهره دارش را
آرام
با زبان تلخش لیسیده
" من که دیگر با تو نمی خوابم..."
و تکه های اساس خانه
نرم می شوند
کم رنگ می شوند
و گم می شود در شب
آتش خانه اما
بی بهانه
درد ناک و بنفش
تا آسمانه ها
زبانه می کشد
[+] --------------------------------- 
[0]