مردی سر بریده
شب ها
توی کوچه گریه می کند
و دختری ژولیده
غمناک
روی شانه هام
چهار مضراب غمگین عینک می گذارد
مردم می آیند
روی منبر جلو خانه
شمع روشن می کنند
و آتش شمع های گریان مردم
در پرده های من برگرفته
ماده گرگ غریب همسایه
بادام چشمهاش را
ریخته در
شعله های زرد
با خنده
در تلگرام آبی آورده
من اما
بیش از اندازه ی جهان
غمگینم
[+] --------------------------------- 
[0]