و آرام و وحشتناک
نارام و عصیانگر
ترسناک و ترسیده
همچون سایه ای تاریک
از گرگ ماده ای مرده
که سه تا بچه دارد
شنگول و منگول و حبه ی انگور
می خلد میان درخت های جنگل
و تناقض هاش
منطق آٰرام دانه برف ها را
آزار می دهد کونی
و من در شب
تنها
تفنگی بی استفاده
و کمی وردهای قدیمی دارم
و خدای حیرانی
که برای درک دعاها
راست
توی چشمهای بی رمقم
خیره گشته است
[+] --------------------------------- 
[0]