یک باره
بیدار می شوی
می بینی
آسمانی که
سرخ بود
قلمبه بود و بغض داشت
در حیاط ترکیده
یک باره
بیدار می شوی و می بینی
میل عمیق دویدن
دیوانه ات کرده
بیدار می شوی و می بینی
انگشت های تکیده ات
بوی دختر
علادین و
چایی دارد
بیدار می شوی و می بینی
برفی که حرفش بود
باریده در
اواسط تابستان
بیدار می شوی و می بینی
چشم های سرخ کسی
حرف های کسی
توی ایوان تل انبار است
[+] --------------------------------- 
[0]