و هر بار کمربند ابریشم را می بندی
یاد من بیافت
دراز و لاغر و گیلاس
یاد گلهای صورتی رنگم
و پرنده هایی که
تنها
همیشه با من بود
و هر بار
پیراهن قرمز رگ دارت را می پوشی
پابرهنه روی سنگ ها
یاد من بیافت
که سامورای گرمی بودم
در میان برف ها
مبتلا به سینه پهلوی مزمن
و چرک دار
و خلط دار
و صابر به
جوانب عوارض داروها
و هر بار
کفش کوچک چوبی ات را می پوشی
یاد این بیفت
که من
برای انگشت های کوچک پایت
دانه دانه
شعر گفته بودم
وقتی
توری سیاه معمول ات را می پوشی
وقتی می آیی پای تپه ی کوچک
که من هستم
در تمام فصل های هیکل گنده
یاد تابستان باش
[+] --------------------------------- 
[0]