کازامی
چه اتفاق تلخی دارد
خداوندا
چه تلخ اتفاقی دارد
در تن ام
و در وطن ام می افتد
چه سیاه زخم دردناکی
شانه ام را گرفته
چه سرمای بی ناموسی
دارد از ریشه هایم می آید بالا
چه آرزوهای جوانی
تیر خورده از من
در کوچه هایم افتاده
چه شعرهای مجعدی را
نربخته بر
شانه ی کسی
سفید
چارقد کردم
چه تلخ دارد مرگ
هم می زند مرا
شُکر و شِکَر نریخته
شیر نریخته
چه بی اتفاق
هموارگی دارد
نعل می گذارد برکوه
- جنازه افتاده بوده در کوه
داستان گفته بوده
فرهاد بوده
شاید بوده
شاید که کوه ها
همه
پر از
مردهای
بی نظم غمگین مبتذل بوده
با گیسهای فرفری
که سیگارهای تلخ می کشیده اند
[+] --------------------------------- 
[0]