سینه اش را
تخت دردناک سینه اش را
که سهم من بوده از دنیا
وهم من بوده
باز می گذارد
و از لغزش التماس دار انگشتهای دیده ام
توی پیراهن اش زیباست
جودی در وی
به جوعی عظیم
به آرزوهوای لنگ دراز من نزدیک است
ظهر
در ادامه ی وز وز حشرات
تخت سینه بر سینه
کناره می گیرد در مرداب
و سینه اش را
تخت دردناک سینه اش را
رو به آفتاب
وا می گذارد
[+] --------------------------------- 
[0]