یک روز سرد خاص رفت
توی باد
باد همیشه ی شمال
بی خیال رفت
برف ها را نیاشفته
زوزه ای نزده
نگفته چیزی
خونی نریخته
جایی نرفته حتی
تنها
سگ های غمگین توی حیاط
با چشم های قرمز
مرغ هام را نگاه می کنند
و دردی غریب
در گلوی تپانچه هاست
تپانچه ات کجاست پیرمرد؟
امشب
تپانچه ات کجاست؟
- سگ بزرگه
یکهو
زوزه کشید
بعد دوبرمنی که تازه خریده بودیم
بعد یکهو
تموم دسته ی سگ ها
آقا ولی می گفت
گرگه رفت
گرگی اینورا باشه
سگها
خایه ی زوزه زدن ندارن
[+] --------------------------------- 
[0]