بغض می آید
در گلویم بالا
برای خودش چای می ریزد
حکمت می خواند
و هر چه اصرار می کنم
گرای گریه نمی گیرد
بغض
همانجا تلخ
موکت می اندازد
و اخمالود
نگاه می کند
به ابرهای چشم هام
من
تلخ
به زندگی رسم می
و دیگر عین خیال ام نیست
که سالهاست
بغض
با پیژامه و اخم آلود
در گلویم نشسته
[+] --------------------------------- 
[0]