غروب ها
مردهای لاغر احساساتی
با خط باریکی از
تشنگی بر صورت
و کونه ی سیگارهای ارزان برصورت
غمگین
موجهای دریا را می شمارند
- دخترانی را
به یاد می آورم در باد
که زیرپوش های سورمه ای دارند
کباب و ماست و خیار می خورند
و زیر انگشت سبابه شان ستاره ندارد
- یکی دستم رو خوند
دستم رو دست گرفت
بوس کرد
گفت
اینجا
ستاره نداری
گفت
معروف شدن توی سرنوشت ات نیست
گفت
چاره ای نداری جز اینکه با مرد معروفی...
یکی دو روز بی شرف
یکی دو روز بی شرف
دستم رو همینطوری
گرفته بود و ول نمی کرد
- دختران ساده ای را
به یاد می آورم در باد
که مردهای لاغر احساساتی
برایشان غمگین
موجهای دریا را می شمارند
[+] --------------------------------- 
[0]