و چهره پوشید
و گفت
"ایش..."
و ایش ناامیدش
بارها با من
در میان دشتها
قدم زده بود
سخن گفته بود
التیام داده بود
ستونی از توله گرگهاش
دویده بود بود
روی تخت پشتم
سفید
سفید بود تپه ها
و طور غمگینی
از آسمان
ژاله می بارید
ژاله های سرد
وقتی که تابستان رفت
و رفته بود در میان رود
و پشمهاش خیس گشته بود
و گفته بود
"ایش..."
و ایش
و حکومت سوم ایش
چشم های من را
بسته بود ایش
نیمه باز
طوری که رفتنش را
ندیده باشوم
[+] --------------------------------- 
[0]