تمارین (اسکاتلند/لاف/کور)
و غم
غریب بود
و غربت
اضافه بود
مثل گل سنگ های نارنجی
در جوارح سنگ
یا حضور برق
روی شانه ی کشتی خسته
هر چه را نداشتم
برداشت
"اسکاتلند
باید از جزیره جدا باشد
اسکاتلند
باید از تمام جزیره های جهان جدا باشد
اسکاتلند
باید
سوار کشتی بشود برود آمریکا
سوار قطار شود برود مکزیک
شتر بگیرد از عربستان
و توی حرا
پیامبری بزرگ شود
خلاف تر از محمد
کورتر از یعقوب
لاغرتر از عیسی
اسکاتلند
تازه داستان بنویسد باید
و تازه اسمش را
گوتیک
اول داستان بنویسد"
و ساحل نرماندی
پر از جنازه ی سربازهای خسته بود
و هر کشتی
تا سینه از طلا پر
لق لق
دور می شد در دریا
[+] --------------------------------- 
[0]