آن چنان باید
سبحان ربی الاعلی را
لای بوسه هات بحمده کنی
که شمشیر از
دست ابن ملجم نیافتد
مرگ
تنها امید رستگاری توست
هر امام اولی باید
خون فواره دیده باشد
احساس هات را کنترل کن
چشمهات را ببند
اصلن
به مهر کربلا دقت کن
به درد ملایم سرد پیشانی
به صحنه فکر کن
به فریاد زیبای
"فزت"
به عکس زیبای سبزت
در کتاب دینی
به گریه ی آرام دخترها
تو می توانی علی
تو باید
آن چنان باید
اگر تو دست این مردک را بلرزانی
کربلا نخواهد بود
هیچ چی نخواهد بود
شیر هم
نمی آورد کسی برایت
نهج البلاغه ات بدون شهادت بی معناست
کندن در خیبر
کشتن عبدود
عمود خیمه اسلام
نرم پلک چشمهات را
روی هم بگذار
و آهسته حرف بزن با من
تنها لحظه ای دیگر
تکه ی مهمی از مغزت
روی سجاده افتاده
[+] --------------------------------- 
[0]