کنپاکی
پشه های شب
پشه های عشق آتش بی تاب
فانوس های کوچکشان
توی دست ها
و دستهای نازکشان
برگردن
سبک
رفته اند تمام مسیر را
و تلخ
از تمام مسیرها
باز گشته اند
- الان نباید بگویی انگار
نباید پی فروکردن
تعابیر تخمی ات باشی
نباید
پشه را
کون پشه را
کون پشه ی فانوس دست را
ربط بدهی به او
یا
نرمی پشه را
ربط دهی به دستهای بیمارش
او تمام دنیا نیست
جهان پر از زوزه ی ماده گرگ هاست
پر از داستان های بامزه
الان اصلن نباید بگویی انگار
- همه چیز از یک پشه شروع شد
از نقطه ای
بی تاب و زرد و دور زن
بعد
کم کم
دشت پر از پشه شد
و هر نفس پشه در شش آدم می افتاد
توی پیراهن آدم
توی چشمهاش
زیر پلک
- روی تپه
مرد
صلیبی درخشان شبیه ماه بود
کمی
بی تاب تر و
طلایی تر
[+] --------------------------------- 
[0]