پاره پاره می کند
و دلش خون خواسته
و بوی تو را
بوی شاخه ای از درخت را
که زیر پای گوزنها شکسته
از دورها شنیده است
- درک می کنم حالت را
تو
سگی بزرگ خواسته ای
برای تنها نبودن
برای شکار
برای بازی
کارهای فان
ولی سگ که
از همان اول
آدم را
از گلو نمی گیرد
و این جنازه ی توست؟
البته
و این خون توست آیا که دارد؟
بدیهتن
و این تویی آیا باز
که از لانه ای به لانه ای کشیده می شوی؟
هان؟
کی؟
من؟
- به من بگو لطفن
دندان
با گلوی گوزن ها چه می کند؟
حالا که کشته شدی
و برف هم بر تو
باریده بوده
بگو
چکار کند شاعر
با شعری که
قلپ قلپ می ریزد از گلو
و هر چه صبر می کند پایان نمی گیرد
[+] --------------------------------- 
[0]